صدای خاوران-چند روزي بيشتر تا عيد نمانده، هرچند کروناي لعنتي لذت بازار رفتن و خريد عيد رو با فراغ بال و خوشحالي از همه ما گرفته ولي با دوتا ماسـک و خيلي عجلـهاي يه شب با مامان و بابا رفتـم خريد عيد.
ازسر تا پا با لحاظ کردن همه احتياجاتم خريد کـردم، لبـاس زير و رو و کفـش و جـوراب و کيف و… حالا چند روزي يکي از تفريحاتم پهن کردن بسـاط خريدهاي عيدم هس.
ذوق مرگ ميشم هربار که يکي از لباسهاي نو رو ميپوشم و چقدر از ديدن خودم تو آينه با لباسهاي نو کيف ميکنم و يهو ميان داد و فريادهاي مادرم به خودم ميام تا زود بساط لباسهاي عيد رو جمع کنم و بيشتر از اين خونه رو به هم نريزم و البته ميشنوم صداي پدرم را که در گوش مادر ميگويد؛ غر نزن، خودمان را يادت رفته؟! که همينطور بوديم و تا روز عيد صدبار رخت و لبـاسهـاي نـو را ميپوشيديـم و در تنمان انداز برانـداز ميکرديم.
و خلاصه اينجوري اوضـاع آرام ميشـود و مادرم با برقـي که در چشمهـايش هي ميگويد، عيد بـراي شماست، بـراي بچههـاست که از هيچـي خبر ندارن، از بيپولي و حقوق کم پدر و گرانـي و… و من فکـر ميکنم کـه شايد از اينهـا کم خبر داشته بـاشم؛ ولي عيد براي همـه است از مادربزرگم گرفتـه تا مـادرم تا من و خواهرانم و همه مردم، عيد براي همه ماست؛ وقتي حس خوبي براي همه ما به ارمغان ميآورد که مهربانتر باشيم، به ديگران کمک کنيم، به سراغ پاکي و پاکيزگي برويم و خلاصه نو شويم.