اصل و پایه کتاب در 2 قسمت زمانی، اکنون و مکان بوستون تحت عنوان بخش خاک و مربوط به سال 2008 میلادی میباشد. قسمت دوم کتاب زمان زندگی مولانا جلالالدین محمد بلخی و مکان قونیه تحت عنوان بخش آب و مربوط به سال 642 هـ.ق میباشد.
بحرانهای سیاسی، مبارزههای بیپایان بر سرحاکمیت، نزاعهای دینی، دعواهای مذهبی… آناتولی در قرن سیزدهم شاهد همه اینها بود. در غرب، صلیبیهایی که گویا عازم آزادی بیتالمقدس بودند قسطنطنیه را اشغال و غارت کرده و به این ترتیب زمینه فروپاشی امپراتوری بیزانس را فراهم آورده بودند.
در شرق، نبوغ نظامی چنگیزخان سبب شده بود قشون منظم مغول به سرعت همه جا را تسخیر کند. در همان حال که بیزانس میکوشید اراضی، رفاه و اقتدار از دست رفته را باز یابد، خانات ترک هم که در آن میان مانده بود با یکدیگر میجنگیدند در آن قرن چنان اغتشاش و غائلهای حاکم بود که نظیرش تا آن زمان دیده نشده بود.
مسیحیان با مسیحیان، مسیحیان با مسلمانان، مسلمانان نیز با مسلمانان در حال ستیز بودند. به هر سویی میرفتید دشمنی و خصومت، به هر طرفی میچرخیدید اضطراب و حرص و طمع، به هر که بر میخوردید نگرانی از بابت آینده میدیدید، انتظاری پر تنش…
درست در میانه این هیاهو در شهر قونیه عالمی مسلمان زندگی میکرد. این شخصیت ممتاز که اکثر مردم مولانا (به معنای سرورمان) خطابش میکردند هزاران مرید و شیفته داشت که از چهارسوی عالم آمده بودند. او را چراغی میدانستند که بر تمام مسلمانان نور میتاباند.
مولانا یا همان جلالالدین محمد مولوی در سال 1244میلادی (642 هـ.ق) با شمس تبریزی آشنا شد. شمس از دراویش قلندریه بود. زبانی تند و تیز داشت روندی که با تلاقی راههایشان شروع شده بود. زندگی هر دو را از بیخ و بن دگرگون کرد، دلشان یکی شد.
صوفیان قرنهای بعد پیوند آن دو را به یکی شدن دو دریا تشبیه کردهاند. در سایه دوستی و مصاحبت با شمس بود که مولانا جسارت یافت از دایره قواعد مرسوم پا فراتر بگذارد و به اهل دل مخلص مدافع آتشین عشق، بانی سماع و شاعری پر شور بدل شود. آثار معظمی که از خود برجا گذاشت لقب «شکسپیر عالم اسلام» را برایش به ارمغان آورد.
در عصر تعصبها و پیشداوریهایی که تا اعماق جامعه ریشه دوانده بود از معنویاتی فراگیر و صلحجو دفاع کرد. در خانهاش را به روی همه انسان گشود. بر جهاد باطن تأکید کرد که هدفش به کمال رساندن انسان بود. توصیهها کرد؛ انسان تا آخر با منیتش بجنگد و گام به گام بر نفساش غلبه کند.
سه سال پس از آشناییشان به شکلی غم بار از یکدیگر جدایشان کردند اما داستان در اینجا به پایان نرسید. در اصل این داستان پایان نیافت، ادامه پیدا کرد حتی پس از گذشت هشتصد سال، امروز هم روح شمس تبریزی و روح مولانا جلالالدین رومی، زنده و سیال، میانمان در حال سماعند….
خواندن رمان فوق را به اهل نظر و فرهیخته دیارمان توصیه میکنیم.