بیماری و ناخوشاحوالی نشانههایی دارد که با نگاهی سطحی به رخساره هر ارگانیسمی خویشتن را آشکاره میکند. با نگاهی گذرا به وضعیت اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، و… امروز ایران و یا رصد کردن رفتارهای جمعی و فردی ایرانیان، یا کنکاشی در رسانههای گروهی مستقل(حقیقی و مجازی) و مطالعهی آرا و نظرات متخصصین حوزههای علوم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و حتا بسیاری از شخصیتهای مسئول و دلسوز داخل نظام، با این واقعیت روبهرو میشویم که اوضاع یادشده مناسب نبوده و دستکم درخور جامعه امروز ایران (با تمام داشتههای مادی و معنوی) نیست. و این وضعیتی است که فارغ از هرگونه منفینگری تمام دلسوزان و دغدغهمندان بهروزی و امنیت و سلامت جامعه میبایست پذیرای این واقعیت باشیم و به راههای برونرفت آن بیاندیشیم. این نوشته به دنبال علل پیدایش این پدیده نامیمون و راههای برونرفتِ از آن است.
البته این بدان معنا نیست که مسوولین امور بدان واقف نیستند، که وظیفه هر شهروند دردمندیست تا نسبت به اموری که امنیت و تمامیت ارضی کشور را تهدید میکند بیتفاوت نباشد. نگارنده در قامت شهروند ـ روزنامهنگاری مسوول، وظیفه اخلاقی ـ میهنی خود میدانم که با نظرداشت تجارب تاریخی و فهم خویش، شرایط موجود را واکاوم و هشدار دهم. چه، میدانم شاید تنها نکته تازه این مطلب اصطلاح خودساخته «خودتراشی ـ خودآرایی» مسوولین باشد؛ که کاری بهمراتب دردناکتر و دشوارتر از «خوداصلاحی» است. (در ادامه خواهم گفت)
علل موجده پدیدههای نامطلوب اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و… در جوامع مختلف ممکن است متفاوت باشد اما از آنجا که در بستر جوامع انسانی شکل میگیرد، راههای برونرفت از آن، تفاوت معناداری ندارد؛ هم از اینروست که اندیشمندان و بزرگان جوامع (امامعلی«ع») عبرتآموزی و تجربهاندوزی را در خواندن تاریخ میدانند تا راههای آزموده را به بهای گزاف، دوباره نیازماییم.
با آغاز جنگ سرد(1991ـ1947) و پدید آمدن دو قطب متخاصم، دورهای از رقابتها و کشمکشهای ژئوپلوتیکی میان اتحاد جماهیرشوروی و همپیماناناش (بلوک شرق) و ایالات متحده امریکا و متحدانش (بلوک غرب) چنان شدت و اهمیتی یافت که خسراناش برای بخش اعظمی از جهان کم از خسارات جنگهای بینالملل اول و دوم نداشت. هزینه سنگین این رقابتها نهتنها منجر به مسابقات عظیم تسلیحاتی و جنگهای نیابتی بین دو قدرت بزرگ شرق و غرب گردید، بلکه هزینههای سرسامآوری صرف تبلیغات جنگهای روانی، مبارزات ایدئولوژیکی، تبلیغات سیاسی، جاسوسی، تحریمهای گسترده، رقابت در مسابقات ورزشی، سینمایی و… گردید. این جنگ (سرد) فشار روانی زیادی را به سران دو ابرقدرت بزرگ جهان (آمریکا و شوروی) بهویژه اتحاد جماهیر شوروی تحمیل میکرد.
در سال 1985 که میخائیل گورباچف به رهبری حزب کمونیست اتحاد جماهیرشوروی رسید، منطبق بر دانستهها و تجارب پیشیناش به این باور رسید که راهی جز اصلاح ساختار موجود نمانده است. از یکطرف پیش رفت روزافزون کشورهای بلوک غرب (اقتصاد آزاد) را شاهد بود و از طرف دیگر تعهد در برابر اقمار و شرکای سیاسیاش (بلوک شرق) که روزبهروز فقیرتر میشدند.
او در یکی از سخنرانیهایش بیان داشت که کمر اتحاد جماهیرشوروی تحتفشار تعهدات سیاسی و اقتصادی اقمارش (کشورهای بلوک شرق، حدود یکسوم جهان) در حال شکسته شدن است و چارهای جز اصلاحات عمیق سیاسی و اقتصادی (گلاس نوست: اصطلاحی روسی در معنای عام، بازسازی سیاسی همراه با آزادی عقیده و بیان و حق انتخاب مردم و پروسترویکا: در معنای عام آن اصلاحات اقتصادی و عدم تعهّد در کمک به اقمار و آزادسازی اقتصاد از چنگال دولت) ندارد. گورباچف جدای از رهبری حزب کمونیست در سال 1988 بهعنوان رئیس شورای عالی و سپس رئیسجمهور این کشور برگزیده شد و در اوت 1991 با انحلال حزب کمونیست به حاکمیت و زعامت شوروی بر بلوک شرق، پایان داد که حاصل آن پدید آمدن 15 کشور مستقل از شوروی، فروریختن دیوار برلین، استقلال کشورهای اروپای شرقی و… گردید.
اینهمه مقدمه بسیار کوتاهی بود بر راههایی که پیش از ما آزموده شده و اینک ما با صرف هزینههای هنگفت در شکل و شمایلی دیگر (هلال شیعی) در جستوجو و احیای آن هستیم. این واقعیت آشکار را نمیتوان کتمان کرد که سیاستمداران ما، بخش قابلتوجهی از سرمایه و ذخایر کشور را در کشورها و یا گروههای همپیمان و دوست خود هزینه میکنند، از جمله: عراق، سوریه، لبنان، فلسطین، افغانستان، پاکستان، یمن، برخی کشورهای آفریقایی و… .
باری با وجود ضرورت و اهمیت مسایل فوق باز هم انگیزه اصلی این نوشتار تنها «گلاس نوست و پروسترویکا»ی روسی و یا ایرانی آن نیست، که مراد این نوشته، اصطلاح (خودتراشی) است؛ که بیگمان با اصلاحات دوگانه بالا، این نیز بهاحتمال زیاد محقق خواهد شد. اصطلاح (خودتراشی) مفهومی خودساخته و به عبارتی «من درآوردی» است. چرا که دانش اندک من تالی آن را در جهان نیافت و در کتب مرجع نیز نتوانستم اصطلاحی پیدا کنم که دردنوشت (دلنوشته) زیر را به لحاظ محتوایی حامل باشد؛ جز اصطلاح «خوداصلاحی» که پیش از این سیدمحمد خاتمی نیز از آن استفاده کرده بود، و نمیتواند جان کلام و پیام مرا مراد حاصل آید.
به گمان من کار کشور ما از «خوداصلاحی» گذشته و به «خودتراشی» نیازمند است. «خوداصلاحی» نیاز به اراده ملّی (مردم و حاکمیت) دارد. مردم در چهاردهه گذشته در این خصوص کم نگذاشته و تمام روزنههای ممکن را کاویده و پیموده و خود را پیراستهاند. در شرایط این زمانیِ جامعه ایران، تنها حاکمیت است که باید تن به «خودتراشی» سپارد تا اعتماد ملّی را جذب کند. نمونههای آن چندان بسیار است که نهفقط در این مقال که در چندین کتاب نیز نگنجد؛ امّا عجالتاً به چند نمونهای اشاره و یکی از مصادیق آن را مورد مطالعه قرار میدهم.
نمونهها: فقر فزاینده و بیتوجهی مسئولان، خاموشی چراغ خانه و چراغانی مساجد همسایگان، نابودی منابع آبی و محیطزیست، اختلاسهای فوق نجومی و غارت منابع و معادن، برخورد قهریه با فعالان مدنی و صنفی، گسترش اعتیاد، طلاق، فحشا، بیکاری و… .
نمونه هدف: رشد و صدور مدارک و مدارج کمبُنیه علمی ـ دانشگاهی:
در زمانه ما، سواد و تخصص دانشگاهی یکی از برجستهترین ویژگیهای جوامع پیشرفته است.
اینکه شهروندان یک کشور دارای مدارج علمی و مدارک آکادمیک بالایی (کارشناسی، ارشد و دکترا) باشند، بدون تردید مایه مباهات و نشان پیش رفت همهجانبه آن کشور خواهد بود. امّا آیا گرفتن یک گواهینامه نشان تخصص و کارآمدی است؟!
همانگونه که در ابتدا اشاره شد، از هر منظری که به شرایط فعلی جامعه ایران نگاه کنیم، به گواه خودی و غیرخودی، شرایطمان بایسته و شایسته مردم و فرهنگ این کهن دیار نیست! اگر بخواهیم «علتالعلل» این شرایط نامطلوب را بیابیم و ریشههای نقطهای را، که اینک در آنجا ایستادهایم پیدا کنیم به گمان من باید علت را در همین نقیصه جُست. نقیصهای که پس از چهاردهه اینک به آفتی فراگیر تبدیل شده است. آفتی که سیاست خارجی و داخلی و نظامات اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و… ما، متأثر از همین مدارک و مدارج بیپشتوانه علمی است.
به یاد دارم که در آغازین سالهای پس از انقلاب، اتلاق لفظ «دکتر» بهجز پزشکان به سایر رشتههای علوم انسانی (PHD) بدتر از کفر ابلیس بود. امّا با پایان جنگ 8ساله و احداث دانشگاه آزاداسلامی و پیامنور و… و سهمیهها و رانتهای ویژه دولتمردان و دیگران، اکنون کار بهجایی رسیده است که در کمتر محفل پُرسه و روضه، مدرسه و حوزه، اداره، شرکت، مؤسسه، بانک و صندوق، کارگاه کشاورزی، صنعتی، مرغداری و… میتوان حضور یافت و یک یا چند آقا یا خانم دکتر و مهندس در آن ندید!
دوستی نقل میکرد که در اداره ما از 50 نفر کارمندی که دارد، 35 نفر آنان دارای مدرک کارشناسی ارشد و دکترا هستند. ادارهای که قریب به 80درصد پستهای آن را یک فرد با مدرک شش ابتدایی و یا حداکثر دیپلم، میتواند همان کار آقای دکتر را انجام دهد!
هیچ فکر کردهایم که در کجای دنیا کارپرداز، کارگزین، حسابدار، تایپیست و یا حتا کارمندان ادارات (جز استثناها) کارشناسی ارشد یا دکترا داشته باشند؟! این مدارج (آنهم از نوع متخصص و باسوادش) در مراکز آموزش عالی، مجالس، وزارتخانهها و معاونین و ادارات کل جایگاه دارند، نه در مدرسه چندپایه فلان روستا، و یا گیشه بانک و یا اداره…؟!
به لطف اینگونه از سیاست و تدبیر است که در بدنه دولت و بخش خصوصی صدها هزار دکتر و مهندس غیرمرتبط و کممایه امّا پُرادعا، وجود دارد که دولت موظف است حقوق دکتری را به کسی بپردازد که فرد دیگری با مدرک سیکل و یا دیپلم میتواند همان کار را با حقوق و ادعای کمتری انجام دهد!
تشخصطلبی دکتر و مهندسهایی از این دست تبعات روانی و اجتماعی ویرانگری دارد که خارج از این مقال است. اینها جدای از این نکته کلیدی است که صاحبان همین مدارک معلوم و معلول و مجهول پس از اخذ مدرک میتوانند بر جایگاه متخصصان و کارشناسان صاحبنظر تکیه زده و سیاستهای داخلی و خارجی کشور را رقم بزنند و کشور را گامبهگام بهجایی برسانند که اکنون در آن قرار داریم.
یکی از کلیدیترین راههای ترمیم و اصلاح ساختار معیوبی که ما را به اینجا کشانده است، همان مفهوم«خودتراشی ـ صیغل» مسوولین است که منطبق بر اشارات پیشین دردناکتر و دشوارتر از «خوداصلاحی» است. در مفهوم نخست، قطع و یا تراشبخشی از اعضای پیکره خویشتن (سوزنی به خود و درفشی به دیگران) است؛ که بیگمان رانتخواران، ریزهخواران، نورچشمیها، دوستان و شرکا، و گاه آقازادهها را شامل است که مصداق بیت خواجه میگردد:
از [مردمان] بریدن، آسان بوَد ولیکن
از دوستان جانی، مشکل توان بریدن
مردم در بزنگاههای مختلف، ازجمله جنگ هشتساله از جان و جانان گذشتند و کشور را نجات دادند. اینک نوبت دولتمردان است که با نظر داشت جمیع خطرات و بحرانهایی که کشور را تهدید میکند (بهویژه جنگ اسراییل و حماس)، دست به «خودتراشی» یا به دیگر سخن اصلاح ساختار معیوب و فربه شده (فرا بروکراسی) نظام اداری بزند. این “خودزنی” نیست، تصمیم خردمندانه و بهگاه برای نجات کشوریست که مردمانش نحیب و صبور فزون از چهار دهه در آرزوی داشتن زندگی آرام و بایسته انسان ایرانی، چشم امید دوختهاند.
گورباچفِ «آتهِ ئیست» در واپسین سالهای زعامت و ریاستش پس از عمری وابستگی به علمیترین ایدئولوژی («مارکسیسم» تاریخ، به سوسیال دموکراسی و فضای باز سیاسی (گلاسنوست) و اقتصادی (پروسترویکا) تن در داد و نامش را در تاریخ جهان آزاد جاودانه کرد. ایران امروز نیازمند تصمیم و حرکتی از نوع تصمیم “گورباچف” است. (البته این نظر یک شهروند ایرانیست، نه کفر ابلیس! از جنس نامهای که کوچکتران به بزرگان مینویسند؛ از جنس قصیدهای که انوری ابیوردی به خاقان مینویسد، از جنس نامههایی که در صندوق رسیدگی به شکایات و پیشنهادها انداخته میشود؛ و…نه بیشتر)!
گمان را تنها راه خروج از بُنبست: نه فقط «گلاس نوست» و «پروسترویکا» که «خودتراشی» سیاستمداران عالیرتبه نظام است.