به گزارش صدای خاوران- کتاب «ایرانیها چه رؤیایی در سر دارند؟» نوشته میشل فوکو و ترجمه حسین معصومی همدانی توسط انتشارات هرمس در سال 1377 در 66 صفحه منتشر و در اختیار اهل پژوهش قرار گرفت. در میان متفکران و نویسندگان غربی، میشل فوکو (1926 ـ 1984) از معدود کسانی است که رجوع انقلاباسلامی ایران را به معنویت، دریافت و صریحاً اظهار داشت که از زمان انقلاب فرانسه تاکنون برای نخستین بار انقلاب و معنویت به یکدیگر پیوند خوردهاند. در این کتاب خواننده با نگاه این متفکر به حوادث انقلاباسلامی ایران آشنا میشود.
هنگام عزیمت از پاریس به صد زبان به من گفته بودند «ایران دچار بحران نوسازی شده است. یک حاکم خودستا و بیلیاقت و مستبد هوای رقابت با کشورهای صنعتی را دارد و چشم به سال دو هزار دوخته است. اما جامعه سنتی نمیتواند و نمیخواهد با او همراهی کند، این جامعه زخمخورده از حرکت میماند، به گذشته خود مینگرد و به نام اعتقادات هزارساله از یک روحانیت واپسگرا پناه میجوید.»
و چندین بار تحلیل گران ماهر را دیده بودم که به جد از خود میپرسیدند که چه نوع حکومتی میتواند ژرفای ایران را با نوسازیی که برای آن لازم است آشتی بدهد: یک نظام سلطنتی لیبرال؟ یک نظام پارلمانی؟ یک نظام ریاستجمهوری قدرتمند؟
وقتی به تهران رسیدم این پرسشها توی کلهام بود و از آن پس دهها بار آنها را مطرح کردهام و دهها پاسخ شنیدهام: «باید که شاه سلطنت کند نه حکومت» «باید به قانون اساسی سال1324 (قمری) برگردیم.» «باید پیش از تصمیمگیری نهایی مدتی یک نایبالسلطنه تعیین شود.» «شاه باید برای همیشه یا برای مدتی از صحنه برود.» «خاندان پهلوی چارهای ندارند جز اینکه کشور را ترک کنند. دیگر اسمشان هم به میان نیاید.» اما در هر حال، پشت همه این جوابها یک فکر اصلی است: «ما دیگر این رژیم را نمیخواهیم.» من از آنجا که بودم زیاد جلوتر نرفتهام. در آن لحظه احساس کردم که در رویدادهای اخیر عقبماندهترین گروههای جامعه نیستند که در برابر نوعی نوسازی بیرحم به گذشته روی میآورند، بلکه تمامی یک جامعه و یک فرهنگ است که به نوسازیی که در عین حال کهنهپرستی است «نه» میگوید.
بدبختی شاه این است که با اینکهنهپرستی همدست شده است. گناه او این است که میخواهد، بهزور فساد و استبداد، این پاره گذشته را در زمانی که دیگر خریداری ندارد حفظ کند. آری، نوسازی بهعنوان پروژه سیاسی و بهعنوان اساس دگرگونسازی جامعه در ایران به گذشته تعلق دارد. منظورم فقط این نیست که خطاها و ناکامیها باعث شده است که نوسازی، به شکلی که شاه در این اواخر میخواست به آن بدهد، محکوم به شکست باشد، حقیقت این است که امروزه همه طبقات اجتماع همه اقدامات بزرگ رژیم را از 1341 تاکنون رد میکنند. از اصلاحات ارضی نهتنها زمینداران بزرگ بلکه دهقانانی هم که صاحب تکه زمینی شدهاند اما پشتشان زیر بار قرض خم شده و ناگزیر به شهرها میکوچند ناراضیاند. صنعتگران و صاحبان صنایع کوچک ناراضیاند زیرا پیدایش بازار داخلی عمدتاً به سود محصولات خارجی بوده است. کاسبهای بازار که شکل امروزی شهرسازی خفهشان میکند ناراضیاند. طبقه ثروتمند ناراضی است زیرا گمان میکرد که نوعی صنعت ملی به وجود خواهد آمد، اما حالا باید به تقلید از کاست حاکم، سرمایهاش را در بانکهای کالیفرنیا بگذارد یا صرف خرید مستغلات در پاریس کند. (از متن کتاب)
خواندن کتاب فوق را به اهالی دیارمان توصیه میکنیم.