یک روز تف دیدهی تابستانی را در کوچه و پسکوچههای روستاهای زلزلهزده کاشمر سپری کردیم. بهوفور تکههای آهن زنگ زده و مچاله، در و پنجرههای آهنی رنگ و رو رفته و پردههای خاک گرفته و تکه پارچههای جداکننده حریم کوچه و خیابان از محل سکونت خانوادههای زلزلهزده دیده میشود. بیش از دو ماه از زمینلرزه 5 ریشتری 29خرداد گذشته است! تعدادی از اهالی بیخانمان شدند. هرچند خسارت جانی زلزله کمتر از انگشتان یکدست بوده اما نبودِ امکانات، درد نداری و بیخانمانی، روح و روان افراد را نشانه گرفته است.
زندهجان اولین روستای زلزلهزده است که پا به آن گذاشتهایم. اسم خیابان روستا امامت است و در هر گوشه و کنار این خیابان ساختمانی فروریخته است. انگشتشماری از اهالی را میتوان داخل روستا دید. باد گرمی میوزد و خاکهای نرم را از روی خانههای آوار شده به هوا بلند میکند و لایهای از خاک بر سر و صورتمان نشست و رنگ کفش و لباسمان عوض شده بود. خاکبرداریهایی صورت گرفته و چندتایی پیهای ساختمان آماده شده، اما هنوز تا روبهراه شدن اوضاع خیلی فاصله هست.
در پیادهرو همین خیابان روستا سه چادر هلالاحمر برپاست. از یکی از چادرها صدایی شنیده میشود، میپرسیم کسی در این چادر هست؟! دو کودک زیپ چادر را باز میکنند، کولر روشن است اما هوای داخل چادر دمکرده، عرق بر سر و روی زینب و دختر دیگر داخل چادر نشسته است. پدر و مادر زینب مشغول انگور بازکنی در باغات روستایند.
زینب، عرق از پیشانیاش پاک میکند و چشمان رنگیاش را با دست میمالد. او بعد از زلزله و تخریب خانهشان دو ماهی میشود به همراه 4 عضو دیگر خانوادهاش چادرنشین است. برخی خانوادهها چادرها را داخل حیاط و کنار وسایلشان که از زیر آوار بیرون آمده، برپا کردهاند.
چندنفری را در روستا دیدیم اما انگار کسی دلش نمیخواست حرفی بزند، این را پیرزنی که نوههایش مشغول بازی در زمینی خاکی که قبلاً خانهشان بوده گفت و رفت!
سه کودک مقابل ساختمانی که سقف و دیوارهای آن فروریخته مشغول بازی بودند. پیرزن را هم اینجا دیدیم، این چادر محل زندگی پسر و عروس و نوههایش بود. همانطور که کودکان، شیطنتهای گاهوبیگاهشان را ادامه میدادند پیرزن چشمهایش پر اشک شد و از نداری و بیپولی و بیماری پسرش گفت.
گرما بیحالمان کرده بود اما چادر هم فرقی با بیرون نداشت. آفتاب سوزان تموز کمکم به وسط آسمان میرسید و زن بینوا از روز زلزله برایمان گفت که مشغول فراهم کردن غذای ظهر بوده که به یکباره زمین به حرکت درآمد و خانهای را که با زحمت بسیار ساخته بودند، مقابل چشمانشان آوار کرد و فقط از آن مهلکه توانسته فرزندانش را بیرون ببرد، اما تمامی وسایلش زیر آوار جا مانده است.
او ادامه داد: شوهرش سالها قبل به دلیل سقوط از ارتفاع دچار مصدومیت شدید شده و امکان کار کردن ندارد. محمدامین فرزند کوچکش هم دچار بیماری دوشن است و تحت درمان پزشکی در مشهد میباشد، اما به دلیل هزینه رفتوآمد نتوانسته او را نزد دکتر ببرد.
او همانطور که با ما صحبت میکرد، نگاهش را به خانه آوار شدهاش دوخت و با لبه چادر اشک چشمانش را پاک کرد و ادامه داد: تنها سرمایهشان همین خانه چند متری بوده که آنهم در زمینلرزه آوار شد، برای ساخت سرپناه جدید فقط فونداسیون راتوانسته اجرا کند و برای تأمین آهن موردنیاز منتظر آزاد شدن تسهیلات از سوی بانک هستند که آنهم به دلیل نداشتن ضامن هنوز معطل مانده است.
این زن که با کودکان خردسال و شوهرش در میان گردوخاک و در بدترین وضعیت بهداشتی زندگی میکند همچنان منتظر تحقق وعدههای کمک مسئولان در روزهای اول وقوع زلزله است.
هرچند در روزهای آغازین بعد از وقوع زمینلرزه، مسئولان بسیاری به مناطق زلزلهزده آمدند و چند عکس یادگاری گرفتند و بر سر و صورت کودکان دست کشیدند و وقت خود را به دادن وعده و وعیدهای دلنشین سپری کردند، اما حالا همین مردم حسرت دیدن دوباره مسئولان و عملی شدن وعدههای آنان را بر دل دارند!
بنا به وعدهها قرار است قبل از شروع فصل سرما، خانوادههای آسیبدیده از زلزله سرپناهی داشته باشند، اما هنوز بسیاری از آنها از روی ناداری و ناچاری نتوانستهاند کاری از پیش ببرند.
در سه روستای زندهجان، کسرینه و محمدیه هر چه گشتیم تا خانهای پیدا کنیم که پس از زلزله، ساخت و سازش به اتمام رسیده باشد؛ نبود یا ما ندیدیم!
اهالی زلزلهزده روستای کسرینه هم حال و روز بهتری ندارند. چندین چادر در قبرستان و مدرسه روستا برپاست. عدهای هم در حیاط خانهشان چادر زدهاند. گرمای هوا به حدی است که کودکان خود را به درون آب چاه موتوری که در جوی وسط قبرستان جاری است، میاندازند و اینگونه در دنیای کودکی، بیخیال نداشتنها و کمبودها به بازی مشغولند.
چادرها برپاست و زندگی با تمام سختیهایش در میان سقفهای شیبدار برزنتی چادرها، جریان دارد. با ساکنان چادر که از راه رسیدند سرصحبت را باز میکنم. آنها که تازه از سرکار برگشتهاند، در جوی آبی که سه چهار متر با چادرشان فاصله ندارد، سر و صورتشان را میشویند. گویا روزهای اول بعد از زلزله حمام سیاری برای آنها مهیا شده بوده اما از اینکه چند روز قبل همین حمام سیار را برای موکبهای اربعین بردهاند، دلخورند!!
خانم چادرنشین خودش را عظیمیان معرفی کرد و گفت: خانهمان در زمینلرزه تخریب شد و گودبرداری برای ساخت و ساز جدید را انجام دادهایم اما پولی برای انجام ادامه کار نداریم. همین حالا برای شفتهریزی باید 16 میلیون تومان هزینه کنیم که امکانش را نداریم و بانک هم تسهیلات نمیدهد.
وی که مطمئن نیست تا زمستان سر و سامان بگیرند؛ گفت: تاکنون آواربرداری را برای ما انجام دادهاند و باید کارهای اولیه را خودمان انجام دهیم.
اهالی از حضور چند خانوار دیگر چادرنشین در داخل مدرسه روستا خبر میدهند، 7 چادر در صحن مدرسه برپاست. وقتی به سراغشان رفتیم، خانم میان سالی را در نمازخانه مدرسه مشغول پخت و پز دیدیم. او گفت: خانهشان در زمینلرزه تخریب شده و به همراه دخترش که کودکی 7 ساله دارد بیش از 65 روز است در چادر زندگی میکند.
وی با بیان اینکه تاکنون هیچ تسهیلاتی برای ساخت و ساز به ما ندادهاند، افزود: این روزها زندگی در چادر با توجه به گرمای هوا مشکل ساز است.
جلوی دهیاری روستای کسرینه، مشاهده زن جوانی که مشغول غر و لند کردن بود نظرمان را جلب کرد. شنیدیم او در روستا مستأجر بوده و زلزله خانه استیجاریاش را خراب کرده است. او گفت: یک ماه با دو فرزندش داخل چادر زندگی میکرده، اما با وقوع زلزله در روستا خانه اجارهای نبوده است.
او با چشمانی اشکبار ادامه داد: با هزار بدبختی یک قطعه زمین خریدهام اما چون مستأجر بودهام شامل دریافت کمک بلاعوض برای ساخت خانه نمیشوم.
به حرفهای اهالی زلزلهزده روستای کسرینه گوش میکردم و همزمان حواسم به پیرمرد نشسته روی سکوی جلوی ساختمان دهیاری، هم بود که بیخیالی در چهرهاش موج میزد وگویی از هفت دولت آزاد است.
عضو شورای روستا گفت: خانه این پیرمرد در زلزله آسیبدیده و جز خانههای تخریبی است و چون پیرمرد تنهاست برخلاف دیگر خانوادههای زلزلهزده که قرار است کمک بلاعوض بدهند این کمک تعلق نمیگیرد. اگرچه فرصتی نشد تا با او گپ و گفتی داشته باشیم اما وقتی خودم را جای پیرمرد گذاشتم از بی سرپناهی و تنهاییاش دلم بدجوری گرفت.
حجت چوپان آرتیست روستا که گویا در چند تاتر نقش داشته و به کار نجاری مشغول است. زلزله باعث شده خانهاش در لیست خانههای تخریبی قرار بگیرد. او شبها تنها در حیاط خانهاش میخوابد تا از وسایل باقی مانده مراقبت کند و همسرش در خانه مادرش روز را شب و شب را روز میکند. پنجرههای شکسته و سقف فروریخته و دیوارهای شکافته خانهاش را به چشم دیدیم. او ادامه داد: میهمان این روزهای ما موشها هستند که از شکاف دیوارها به خانه میآیند و جولان میدهند.
او گفت: دو ماهی هست که عمل قلب انجام داده و نتوانسته کار کند و مزدی بگیرد و غمبارتر این که تحت پوشش هیچ نهادی هم نیست و در این شرایط نگران وضعیت خانهای هست که حکم به تخریبش دادهاند.
آفتاب به وسط آسمان رسیده و گرمای هوا کلافهمان کرده بود. به روستای محمدیه که رسیدیم گرما زده بودیم. برخیابان روستا نام «جنت» خودنمایی میکرد اما اوضاع روستا با اوصافی که در ذهن ما از بهشت جا خوش کرده، به دوزخ میمانست و شباهتی به بهشت نداشت.
در تجربه چند ساعت حضور در میان خانههای آوار شده و کوچههای مملو از ساختمانهای تخریبی و گپ و گفت با اهالی زلزلهزده روستا تلخیهای پرشماری دیدیم کاش آنها که از دستشان بر میآید کاری کنند که کام مردم بینوای آسیبدیده از زلزله با سرو سامان یافتن خانههایشان زودتر شیرین شود.