ماجرای افشای فایل مصاحبه ظریف یکبار دیگر ادعای آلودگی امنیتی مراکز قدرت در جمهوریاسلامی را نمایان ساخت که چنانچه بهسرعت برای آن چارهای اندیشیده نشود، چهبسا در آینده نزدیک و مقارن با انتخابات، جامعه با مشکلات بزرگتری مواجه شود. به نظر نگارنده، گفتههای ظریف از این نظر حائز اهمیت است که همسو با باورهای ذهنی جامعه و نخبگان سیاسی بود و آنچه آن را غیرمترقبه نشان داد، بیان آن از زبان وزیری بود که همواره اعلام داشته مطیع محض سیاستگذار است، هرچند بیان این مطالب بهعنوان نظرات کارشناسی که قرار بوده محرمانه باقی بماند فقط این جنبه از شخصیت ایشان را به جامعه معرفی میکند که گرچه یک مقلد و مجری است ولی میتواند سیاستگذاری صلاحیتدار، واقعگرا و با جرأت نیز باشد، موضوعی که در آستانه انتخابات، خوشایند برخی از جریانات سیاسی نبود و برای خدشهدار کردن شخصیت ایشان از هیچ کوششی دریغ نخواهند کرد. حال اینکه نتیجه نهایی نزد افکارعمومی شکلگیری شخصیتی خائن یا خادم باشد، با توجه به حوادث مشابه گذشته و واکنشهای افکارعمومی، قهرمانسازی از ایشان دور از ذهن نخواهد بود و واکنشهای دیپلمات زیرکی مانند ایشان در روزهای پیشِرو مشخص خواهد کرد که آیا به نظرش اکنون زمان مناسبی برای قهرمان شدن هست یا خیر!
اما آنچه میخواهیم به آن بپردازیم اهمیت سیاستگذاری و کارگزاری است و قبل از ورود به بحث، ذکر داستانکی خالی از لطف نیست! “نقل است که دو کودک با هم مشاجره میکردند که شغل پدرِ کدامیک مهمتر است؟ اولی میگفت پدر من نماینده مجلس است و برای اداره مملکت قانون وضع میکند او قانون تصویب میکند که دزدان و خلافکاران را دستگیر و زندانی کنند. پس شغل پدر من خیلی مهم است! کودک دوم گفت پدر من پاسبان است اگر دلش نخواهد با یک بسته سیگار فاتحه قانون پدرت را میخوانَد!”
اینکه سیاستگذاری مهمتر است یا کارگزاری یک بحث بسیار علمی و جدّی است، اینکه سیاستگذاران چه کسانی باشند و چه سیاستی را وضع کنند نیز بسیار مهم است. سیاستی که در راستای اراده اکثریت جامعه نباشد از همان نطفه محکوم به شکست است و اینکه کارگزار تا چه حد سیاستهای ابلاغی را باور داشته باشد نیز بسیار مهمتر است. به همین خاطر سیاستگذاران برای اجرای سیاستهایشان به مجریان همسو و خبره نیاز دارند. مجری باید فردی بسیار متعهد باشد اما نه متعهد به مفهوم رایج شده در سالهای پس از انقلاب و پینه پیشانی، بلکه متعهد به سیاست ابلاغی. علاوه بر تعهد، کارگزار باید کار بلد و زیرک باشد چرا که اگر فاقد شرایط مذکور و دهها شرط دیگر باشد از عهده اجرای سیاستهای گزارده شده برنخواهد آمد. از همینرو دولتها پس از رسیدن به قدرت، اقدام به تغییر کارگزاران میکنند چون مجری باید ابتدا به سیاستها متعهد باشد تا ارادهای برای اجرای آن داشته باشد و کسانی که پس از تغییر دولتها به انتقاد از جابجایی مدیران ارشد میپردازند نسبت به اهمیت کارگزاران بیتوجه هستند.
با نگاهی سطحی به روند مذاکرات و تفاوت تیمهای مذاکرهکننده بهخوبی ادعای نگارنده در خصوص اهمیت کارگزار قابل اثبات است. اگر کسی تاکنون در اینکه سیاستهای خارجی نظام در مجامع بالادستی نظام گزارده میشود شکی داشت با بیانات صریح رهبری باید شیرفهم شده باشد که نهتنها مذاکرهکننده یک مجری محض است که برای توافق هر بند و پاراگراف نیز نیازمند تأییدیه (بخوانید مجوز یا دستورالعمل) از همان مجامع بالادستی نیز هست. مایه تأسف است که این موضوع را تمامی کارشناسان طرفهای مذاکرهکننده خارجی به آن واقف هستند ولی برخی از نخبگان سیاسی از جمله برخی نمایندگان مجلس بهویژه در کمیسیونهای مرتبط به آن واقف نیستند! البته این از دو حال خارج نیست؛ یا واقعاً درک آن را ندارند یا با فرافکنی در پی القاء آن به جامعه و تخریب و تضعیف مذاکرهکنندگان بهمنظور اغراض سیاسی هستند. پس اگر سیاستها در مجامع بالادستی تعیین میشود چرا تیم مذاکرهکننده قبلی یعنی تیم آقای جلیلی پس از سالها مذاکره در توافق هستهای موفق نشد و برجامی شکل نگرفت؟ چرا در دولت قبلی و زمان ایشان شش قطعنامه سازمان ملل بر علیه ما صادر شد؟ چرا در زمان آنها ایران را وارد فصل هفتم منشور سازمان ملل کردند که بر اساس آن، شورای امنیت اجازه مییابد تا «وجود هرگونه تهدیدی برای صلح، نقض صلح یا اقدام تجاوزگرانه» را تعیین کند و اقدامات نظامی و غیرنظامی را برای «برقراری صلح و امنیت بینالمللی» انجام دهد. براساس آن، در چنین وضعیتهایی، کار شورای امنیت محدود به توصیه نمیشود و میتواند اقدامات جدی مانند استفاده از نیروهای مسلح نظامی برای نگهداری یا بازگرداندن صلح و امنیت جهانی انجام دهد و در صورت نیاز، میتواند مجازاتهایی از قبیل قطع کامل یا جزئی روابط اقتصادی، ارتباطات زمینی، هوایی، دریایی، پستی، تلگرافی، بیسیمی و دیگر وسایل ارتباطی و همچنین قطع روابط دیپلماتیک را در نظر بگیرد و تمام دولتهای عضو سازمان موظفاند آنها را اجرا نمایند. بر اساس همین قطعنامهها که برخی آن را کاغذ پاره میدانستند، اقدامات نظامی سازمان ملل متحد در جنگ دو کره در سال۱۹۵۰منجر به شکست کرهشمالی علیرغم پشتیبانی چین و شوروی از آن کشور گردید. استفاده از نیروهای چندملیتی در عراق و کویت در سال ۱۹۹۱، منجر سقوط دولت صدام و اعدام وی شد. اقدام نیروهای بینالمللی علیه القاعده در افغانستان در سال ۲۰۰۱ منجر به حضور نظامیان خارجی گردید که پس از بیستسال هنوز در افغانستان حضور دارند. و اقدام نیروهای بینالمللی در لیبی در سال ۲۰۱۱ موجب سرنگونی دولت قذافی و مرگ وی شد. اینها نمونههایی هستند که نباید به سبک احمدینژاد از کنار آن گذشت.
واقعیتی که نمیتوان انکار کرد این است که نقش کارگزار بسیار مهم است. اگر عامل موفقیت ظریف را تعهد و باور به سیاستهای گزارده شده در مجامع بالادستی و اعتقاد به دیپلماسی برای حل منازعات بدانیم، اگر توانمندی ظریف را در شناخت فرهنگ غربی و تسلط به زبان آنها به علت زندگی از نوجوانی بدانیم، اگر تحصیلات مرتبط آکادمیک را عامل دیگر موفقیت وی بدانیم و نهایتاً اگر شناخت و تسلط بر دیپلماسی به علت تجربه قریب چهلساله او را مدنظر داشته باشیم آنگاه میتوانیم بفهمیم که چرا تیم مذاکرهکننده قبلی موفق نشد. و میتوان ادعا کرد که “سیاستگزار مهم است اما کارگزار مهمتر!”