• امروز : دوشنبه, ۳ دی , ۱۴۰۳
  • برابر با : Monday - 23 December - 2024
پارس وی دی اس
19
به بهانه سوم خرداد

از قافله شهدا جا ماندیم، اما تلاش کردیم از مسیر شهدا خارج نشویم

  • کد خبر : 5165
  • ۰۳ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۲:۰۶
از قافله شهدا جا ماندیم، اما تلاش کردیم از مسیر شهدا خارج نشویم
صدای خاوران-سوم خرداد سالروز فتح خرمشهر توسط رزمندگان در دوران جنگ هشت‌ساله تحمیلی، نمادی از خودباوری، عزم راسخ و اتحاد ملی مردم ایران بر محور آرمان‌های ماندگار جمهوری اسلامی در برابر هجمه‌های دشمنان است.

سوم خرداد سالروز فتح خرمشهر توسط رزمندگان در دوران جنگ هشت‌ساله تحمیلی، نمادی از خودباوری، عزم راسخ و اتحاد ملی مردم ایران بر محور آرمان‌های ماندگار جمهوری اسلامی در برابر هجمه‌های دشمنان است.

خرمشهر؛ عروس جنوبی ایران مورد چشم‌داشت و حسادت دشمنان و استعمارگران قرار گرفته بود که با شروع حمله نظامی صدام به خاک ایران توانست خرمشهر را پس از ۳۵ روز مقاومت، چهارم آبان ۱۳۵۹ به دست بگیرد. 575 روز این شهر در اشغال بود، پس از طی ۲۴ روز جنگ سخت، روز سوم خرداد ۱۳۶۱ آزاد شد؛ آزادی که طعم شیرین آن بعد از سال‌ها هنوز هم شیرین است. سربازان و مردمانی در ابتدای انقلاب بودند که با در دست گرفتن جان خود برای دفاع از مرزوبوم این کشور به منطقه جنگی عازم شدند تا بتوانند در برابر ابرقدرت‌های جهان که زیرپوست صدام حسین خود را پنهان کرده بودند مقاومت کنند و به پیروزی‌های مختلفی دست یابند.

دیار ترشیز نیز این‌چنین بزرگانی را در دل خود پرورش داده است که تعدادی از این عزیزان دیگر در بین ما نیستند و به مقام اعلای شهادت دست یافتند و عزیزان دیگری نیز همچون آزادگان و ایثارگران در بین ما زندگی می‌کنند که در بسیاری مواقع این افراد بی‌ادعا را فراموش کرده‌ایم و از خدمت بزرگی که در آن زمان برای ما انجام داده‌اند غافل شده‌ایم.

یکی از این عزیزان دیار ترشیز که با او به گفتگو نشستیم در سینه خود هنوز تأثیر بمب‌های شیمیایی حلبچه را به یادگار دارد و سعی می‌کند تا توان دارد با این بیماری مدارا کند؛ سردار علی‌اکبر صادق‏نژاد متولد 1341 از شهرستان کاشمر است که تحصیلات خود را تا دیپلم گذرانده است.

تا سال 1361 ساکن کاشمر بود ولی پس از آن به دلیل مأموریت‌های بسیاری که به مناطق مختلف داشته است از کاشمر هجرت می‌کند، در بین کلامش همیشه این را بیان کرد که پدر و مادرم می‌گفتند به‌راحتی خودتان را به کشتن ندهید و بمانید تا خدمت بیشتر به مردم انجام دهید؛ در ادامه شما را به خواندن این گفتگو دعوت می‌کنم.

سردار ممنون از اینکه وقت خود را در اختیار خوانندگان نشریه آوای کاشمر گذاشتید به‌صورت رسمی چه زمانی به جبهه رفتید؟ 

با شروع جنگ اسرار داشتم که به جبهه بروم ولی شورای فرماندهی سپاه تعدادی از ما را  تحریم کرده بودند که از کاشمر بیرون نرویم و سازمان‌دهی بسیج، اعزام و پشتیبانی از جبهه داشته باشیم، که مردم دیار ترشیز برای پشتیبانی خوب کمک می‌کردند، ولی توانستم در سال 60  با چند کامیون کمک‌های مردمی را همراه حاج آقای حسن‌زاده فرمانده سپاه، آقای حسین علوی و شهید محمود سبیلیان، به تهران و از آنجا به اهواز، شوشتر، دزفول ببریم.

تعدادی از پدران و مادران در زمان جنگ نگران فرزندان بودند، حال و هوای مادر و پدر شما چگونه بود؟

هیچ‌گونه مخالفتی از طرف پدر و مادر مرحومم نمی‌شد فقط تأکید داشتند مواظب خودتان باشید و خودتان را بی‌خودی به کشتن ندهید تا می‌توانید سالم باشید تا خدمات بیشتری ارائه دهید. در سال 1362 ازدواج کردم و حاصل زندگیم دو پسر است که در مقطع پزشکی و دکترای شیمی نفت تحصیل کرده‌اند و خانواده‌ام نیز در زمان جنگ همراه من بودند حتی در سنندج و قم خانه‌ام بمب باران و تخریب شد.

در زمان آزادسازی خرمشهر چندساله بودید؟ و از آن روزها بیان کنید؟

زمان آزادسازی خرمشهر 20 ساله بودم در ابتدای انقلاب بحث شهر هزار سنگ آمل بود که منافقین آنجا را اشغال کرده بودند و در کردستان نیز تحرکاتی انجام می‌داند؛ در خوزستان نیز شیخ خزعلی شلوغ‌کاری‌هایی کرده بود که صدام هم با توجه به حرکاتی که شیخ خزعلی در خوزستان داشت و اطلاعاتی که داده بود؛ سال 59 شروع به حمله کرد بود و خیلی اوضاع خراب شد این عوامل انگیزه‌ای گردید تا به جهاد برویم و در قالب رزمندگان در جبهه حضور پیدا کردم.

چه رمزهایی برای فتح خرمشهر استفاده می‌شد؟

طی چهار مرحله آزادسازی خرمشهر برنامه‏ریزی شده بود که از “الی بیت‌المقدس” که مرحله چهارم “بسم‌الله الرحمن الرحیم بسم‌الله قاسم‏الجبارین یا علی ابن ابیطالب “بود و برای ورود به خود خرمشهر با رمز “یا محمد بن عبدالله “وارد شهر شدند که اولین ورود تیپ 27حضرت محمد رسول‌الله که بچه‌های تهران بودند وارد خرمشهر گردیدند.

از خرمشهر پس از آزادی بگویید؟

چون حدود 580 روز خرمشهر در اختیار دشمن بود کل شهر ترکیبش را تغییر کرده بود و بسیار دژهای مختلف ساخته بودند تا نیرویی نتواند وارد شود به هر طرف که نگاه می‌کردی کلی از غم و اندوه می‌دیدی که آن‌همه سرمایه کشور چگونه به دست این بعثی‌ها از بین رفته است. مین‌های مختلف در بسیاری مناطق جاسازی کردند، تمام انبارهای میلگرد و آهن را خالی کرده بودند و تیرآهن‌های چندین متر و میلگردها در خاک به‌صورت درخت کاشته بودند تا هیچ چتربازی در این دشت نتواند پیاده شود. تمام ماشین‌های داخل گمرک را در زمین کاشته بودند دشت عجیبی از ماشین کاشته بود، از شیشه، لوازم‌خانگی و دوچرخه و بسیار تجهیزات دیگر خاک‌ریز درست کرده بودند، غارت بازارها و خانه‌های مردم و هر امکاناتی که به دردشان می‌خورد از خرمشهر برده بودند؛ شهر واقعاً 100 درصد تخریب ‌شده بود. دیوارهای سالم هم پر از شعارهایی با عنوان‌هایی که “ما آمده‌ایم که بمانیم نه اینکه برویم” ،”خرمشهر بخشی از بلاد عربی” ،”ما به عربستان خودمان پا گذاشته‌ایم” بود تا به عراقی‌ها روحیه دهند.

چند تا از عملیات‌هایی که شرکت کردید را نام می‌برید؟

عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک؛ دو و سه شرکت کردم در آزادسازی شهر مهران،کله‌قندی، دهلران و مناطق اطراف آن به‌طور کامل حضور داشتم و در عملیات رمضان بود که شهید ولی‌الله چراغچی و فرمانده لشکر هم آقای حسن باقری حضور داشتند که در آن حوادث غم‌انگیزی بر ما و دوستانم وارد شد به طوریکه به خاطر عدم همکاری ارتش که در آن زمان بیشتر مربوط به گارد شاهنشاهی بودند موجب گردید در آن عملیات شکست بخوریم.

جنگ و شهادت برای شما و دوستان ترس نداشت؟

قاطع می‌گویم، نه‌تنها خودم و بسیاری از دوستان و هم‌رزمانم واقعاً هیچ‌یک از کشته شدن واهمه‌ای نداشتیم و اینکه بعدازظهر زنده هستیم و یا فردا صبح خواهیم بود یا خیر؛ هیچ واهمه و دغدغه‌ای نبود و تنها چیزی که بود یک‌قدم و خدمت بیشتر بود.

خاطره خاصی از آن دوران دارید؟

من در جبهه روابط عمومی و عقیدتی تیپ را برعهده داشتم، روزی صبحانه می‌خوردیم پیرمرد روحانی به نام آقای زراعتکار با لهجه کاشمری فکر کنم از اوندر یا تنورچه کوهسرخ پیش ما آمد و گفت: از کاشمر رفتم مشهد به زیارت و از مشهد مرا فرستادن به جبهه و الان مرا بفرستید به خط مقدم گفتم صبحانه خوردی؟ گفت نمی‌خواهم صبحانه بخورم و هرچه اسرار کردم قبول نکردند و خیلی تأکید داشتن همین‌الان باید بروم، یکی از دوستان به نام عباس از مشهد کارهای پشتیبانی را انجام می‌داد ایشان را برد؛ با زراعتکار حرف‌وحدیث کشته شدن شد که گفت: جنازه من را به کاشمر ببرند بعد گفت نه نمی‌خواهد چون هزینه دارد و همین‌جا دفن کنند، گفتیم آقای زراعتکار خانواده باید بیایند و هزینه بیشتری متحمل می شوند گفت: پس جنازه مرا به کاشمر برگردانند، همان‌طور که داشت می‌رفت به من گفت: ای پسر بیا یک چکی دارم 180 هزار تومان دانه هندوانه فروختم؛ اگر برنگشتم بگیر برای خودت، گفتم حاج‌آقا پول‌دار شدیم و شوخی می‌کردیم و چک را به من داد و رفت؛ بیست دقیقه نگذشته بود که عباس آقا با چشمانی قرمز برگشت که آقای زراعتکار برگشتن و بدن این عزیز غرق در خون  در عقب تویوتا بود؛ عباس آقا گفت: به خط شلمچه که رسیدیم از ماشین پیاده شد و رفت بالای تپه و داد می‌زد که رزمنده‌های اسلام من از مشهد علی ابن موسی‌الرضا(ع) برای مسائل شرعی در خدمت شما هستم و هرکس سؤال و مسئله شرعی دارد در خدمتش هستم که یک خمپاره زدند و شاهرگ ایشان را زد و یک مفاتیح که دست ایشان بود ترکش درشتی مثل خنجر ورق‌ها را سوراخ کرد؛ خیلی عجیب بود ایشان با آن سن و سال و صفا و صداقت طی سه روز از کاشمر به اهواز بیاید و در جبهه جزو مجاهدین قرار بگیرد و با این کیفیت آخر عمر را به پایان برساند.

تعریفی از وضعیت و مسئولین امروز؟

باید بگویم به‌هرحال زمانه فرق می‌کند ولی زمان جنگ مردم و جوانان در آن حدی که بضاعت داشتند، جنگ را اداره کردند با عزت و پیروزی جنگ را به خاتمه رسانند؛ ولی متأسفانه بعد از سال 67 به رزمندگان بی‌اعتنایی کردند؛ رزمندگان با آن امکانات کم با جان و خون خود دفاع کردند و فدایی این مملکت بودند و نیاز به تأیید نداشت؛ متأسفانه بی‌توجهی کردند و نتیجه آن را می‌بینیم و یک نیروی خوش‌فکر ایثارگر خوش‌نیت در گوشه خانه بشیند و یک عده‌ای که کارایی آن‌چنانی ندارند زمام کار را گرفتند که به بچه‌های جنگ و جبهه پوزخند می‌زدند و متأسفانه این شکاف طبقاتی و فقر و این‌ها را آوردند و آن‌قدر بی‌برکتی ایجاد کرده‌اند که دست به هر چه می‌زنند خاکستر می‌شود؛ باید قبول کنیم مردم خانواده خدا هستند و قبول کنیم هرکس به خانواده خدا خدمت کند به خدا خدمت کرده است و اگر همین را رعایت می‌کردند دولت‌ها خیلی موفق‌تر بودند.

نباید منت بر انقلاب بگذاریم و توقع داشته باشیم، چه کسی گفته که انقلاب باید سهم ما را بدهد و ما را رئیس کند؛ درصورتی‌که تفکرات دنیاپرستان این حرف را ایجاد کرده و به‌راحتی می دزند و دل هر رزمنده و خانواده شهدا و جانبازان را به درد آورده است.

به هرحال، من مطمئنم همان‌طور که خدا در خرمشهر و همه عملیات‌هایی که داشتیم رزمندگان ما را نصرت ویاری داد؛ قطعاً به برکت خون عزیزترین افراد جامعه‌مان که شهدای والامقام‏مان هستند، این انقلاب علی‌رغم مشکلات سخت و کارشکنی‌های برخی از دنیاطلبان در داخل و… به‌زودی زود به دست صاحب آن یعنی صاحب‌الزمان سپرده خواهد شد و من به سهم خودم، دست مردم عزیز و رزمندگان را خالصانه و خاضعانه می‌بوسم و بر آن بوسه افتخار می‌کنم.

 

لینک کوتاه : https://sedayekhavaran.ir/?p=5165
  • نویسنده : غلامحسین دباغ
  • منبع : صدای خاوران
پارس وی دی اس

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.