وقتي از کتاب خواندن حرف میزنيم، از چه حرف ميزنيم؟ شخص کتابخوان دقيقا چه مشخصاتی دارد؟ آيا به صرف کتاب خواندن سطح آگاهی و «شعور» او بالا ميرود؟ آيا همين کافيست که بیوقفه کتاب خواند؟ هرچند نظريه «هر کتابي را بايد خواند» به پايان رسيده، اما آيا اگر ما کتابِ خوب را هم بخوانيم، به آنچه جامعه نيازمند آن است، رسيدهايم؟
میتوان اين را به تجربه دريافت که حتی، گاه عملکرد انساني و درک و تحليل فرد کتابخوان نيز نميتواند براي بهبود اوضاع جامعه کمکي بکند. گاهي کتاب خواندن تنها به نوعي «پُز» تبديل ميشود؛ فردي که نه تنها در عملکرد شخصياش در زندگي فردي، بلکه در رويکرد اجتماعیاش نيز دچار اشتباهات فاش و خطای ذهن است؛ فردی که ذهناش «تربيت نشده» و نميتواند از آنچه خوانده، در عمل استفاده مناسبي کند؛ نميتوان حسابي براش باز کرد چرا که او تنها به خواندن و نه اندشيدن درباره آنچه خوانده، اکتفا ميکند.
فاجعه آنجا رخ ميدهد که نمايش کتاب خواندن و نمايش کتابخانههاي شيک و تزئين يافته، به نوعي به روشنفکر جلوه دادن و «پُز روشنفکري» و در پي آن موجه جلوه دادن ديگر عملکردها و شخصيتش بدل شده، البته مشکل به همين جا ختم نميشود، گاهي خبري از تبليغ کتاب و کتابخواني در دکوراسيوني شيک و چشمگير نيست، بلکه فرد با نوعي اعتماد به نفس که از پشتوانه کتابخانه پروپيمانش نشأت گرفته، به نظريهپرداز و تحليلگري درباره همه چيز تبديل ميشود و اين تحليلها ميتواند از سياست روز جهان تا شيوه درست کردن قهوه نوسان داشته باشد و در واقع زنگهاي خطر نه در تبليغ کتابخانههاي شيک در فضاي مجازي، که درست همينجا به صدا در ميآيند.
خطر از آن جهت که اطلاعات سطحي، افراد جامعه را به ويکيپديايي درباره همهچيز و هيچچيز تبديل ميکنند و اينجاست که ملغمهاي از اطلاعات بيپايه و بدون عمق سطح جامعه را فرا ميگيرد و آشوب از آنجا آغاز ميشود که هرکسي به فکر خودش درست ميگويد. عدم وحدت براي بلندتر کردن صدا از ديگري، آفت جامعهاي ميشود که بخش عظيم ـ و حالا ديگر فرق نميکند ـ چه کتابخوان و چه آنان که هيچگونه مطالعهاي ندارند، از ناآگاهي رنج ميبرند؛ در نتيجه هرکسي صدايش را بلندتر ميکند تا از جملههاي تحليل نيافته اندک کتابهايي که خوانده است، بگويد و دريغ و درد که در اغلب موارد صداهاي بلند، صداهاي برحقي نيستند.
برخی کتاب ميخوانند، اما بيوقفه در حال فريب دادن يکديگر هستند، کتاب ميخوانند، اما نميتوانند با درک درست از احوال جامعه، خشم خود را مهار کنند و يکسره با الفاظ دهن پُرکن، به زور افکارِ سطحي، خود را القا و هميشه تهديد به اينکه حق با ما هست و اگر حرف ما نباشد، نيستيم! با ايجاد توهم توطئه و خيانت، و از سر درماندگي با فحش و ناسزا خود را طلبکار گرفته و گمان به تاثيرپذيري ديدگاهشان دارند و سکوت اطرافيان را به پيروزي خود تعبير کرده! و فکر نميکنند سکوت سرشار از ناگفتههاست!