حماسه سرخ نهضت عاشورا
قال رسولالله(ص): اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة
گر نمیبود حسین، نام ز اسلام نبود
زخدا و ز محمد، ز علی نام نبود
گر سرنیزه نمیخواند او آیه کهف
هیچ آثار زقرآن و ز احکام نبود
لازم است جهت درک بهتر واقعه عاشورا قدری تاریخ اسلام را مرور کنیم، خصوصاً از سال40 تا60 هجری که بنیامیه بر جامعه مسلمین مسلط شده بود.
بعد از دوران خلافت علی(ع)، نقشه رهبری مسلمانان بهکلی تغییر کرد و حکومت اسلامی توسط بنیامیه به سلطنت موروثی ضداسلامی تبدیل شد و در یککلام، یک دولت نژادپرست عربی محض تشکیل شده بود، حکومتی ضد دینی که بسیاری از آیینهای جاهلی را زنده کرده بود.
تاریخ اسلام این حقیقت را ثابت کرد که هرگاه با دشمن آشکار درگیر شده، همیشه غالب و پیروز بوده است، ولی هرگاه دشمن در لباس دوست ظاهر شده، اسلام در اوج شکوه و قدرت خود از درون مسخ گردیده، حیاتش را از دست داده و پاکترین و صمیمیترین یاران و رهبرانش را از دست داده است.
روشنترین شاهد این مطلب، ماجرای بنیامیه است. آنها وقتی دشمن آشکار اسلام بودند و بُتهای لات و عزّی را در دست داشتند، در نبرد با اسلام، شکستی مفتضحانه در بدر و خندق خوردند، ولی همین که جامه دروغین توحید پوشیدند و در صفین قرآن بر سرنیزهها کردند، توانستند شکست بدر را در صفین جبران کنند.
شکستهای پیاپی مسلمین و پیروزیهای غیرمنتظره جبهه مخالف که به علت ساده لوحی و ناآگاهی عوام و دنیاپرستی عدهای به دست آمد، تجربهای بزرگ برای جبهه باطل گردید که هرگز در مقابل جبهه حق نباید بدون نقاب ظاهر گردید.
پس از شهادت علی(ع)، زمان هرچه میگذشت پایگاه اسلام راستین ضعیفتر میشد و برعکس پایگاه جاهلیت جدید و دشمنان داخلی قویتر میگردید. امام حسن(ع) در آن دوران وارث حکومتی شده بود که نفاق تا اعماق ضمیر صمیمیترین یاران وی نفوذ کرده بود و بهترین فرماندهان سپاهش پنهانی با معاویه سر و سرّی پیدا کرده بودند و برای یک توطئه و جنایت بزرگ معامله کرده و کار به جایی رسید که امام حسن(ع) بهناچار صلح تحمیلی را پذیرفت. معاویه بخشنامه صادر کرد که نام شیعیان علی(ع) را از دیوان عطایا محو کرده و دوستان او را قتلعام کنند و هرکس متهم به دوستی علی(ع) است او را بکشند. بهقدری بر دوستان علی(ع) سخت گرفت که کسی جرأت نداشت فضائل و مناقب علی(ع) را بیان کند.
بنیامیه دستور داد 70 هزار منبر نصب کرده و بر بالای آن علی(ع) را لعن و مذمت کنند. بنیامیه بدعتها و جنایات زیادی مرتکب شدند تا جایی که اساس دین را که با زحمات پیامبر(ص) و خونهای پاک شهدای بدر و اُحد پایهگذاری شده بود، نابود ساخت. معاویه با اسم دین به جنگ دین آمد و مردم را فریب داد. آنها که در کربلا در برابر امام(ع) ایستادند، میگفتند امام حسین(ع) یاغی بر امام مسلمین یزید است. امام حسین(ع) از نظر آنها کسی بود که از دین جدش خارج و مرتد شده و باید کشته شود. معاویه با ابزار دین به جنگ دین آمد. پسرش یزید با ابزار دین، سر امام حسین(ع) را برید و بر نیزه کرد. این جبهه مستمر ادامه دارد و امروز نیز دشمنان دین، با ابزار دین سر میبُرند.
امام حسین(ع) وارث نهضتی بود که پیامبر(ص) ایجاد کرده بود و امام علی(ع) و امام حسن(ع) آن را تداوم بخشیدند و حال پاسداری از این آئین بر عهده امام حسین(ع) بود. مسلمانان در آن زمان سه گروه شده بودند: گروهی این وضع را تحمل نکرده فریاد کشیدند و کشته شدند. گروهی در کُنج امن خلوت و ریاضت و عبادت خزیدند و از صحنه حق و باطل کنار رفتند و حتی عدهای از آنها مُهر خاموشی بر لب زدند و با اَحدی سخن نگفتند. گروهی هم از عنوان صحابه برای آبادی دنیای خود استفاده کردند و افتخاراتی که کسب کرده بودند در کاخ سبز معاویه در معرض فروش قرار دادند و کارشان به جایی رسید که برای خوشایند معاویه حدیث جعل کردند. در میان این افراد، امام حسین(ع) شرایط خاصی داشت. او نمیتوانست مانند گروه اول باشد زیرا چشم امید امت اسلام به او دوخته شده بود؛ لذا پس از شهادت امام مجتبی(ع) بهرغم اصرار فراوان شیعیان، قیام بر ضد معاویه را نپذیرفت و فرمود تا معاویه زنده است دست به قیام مسلحانه نزنید چون با او معاهده صلح امضاء کردیم.
پس از مرگ معاویه، امام حسین(ع) را تحت فشار گذاشتند تا با یزید بیعت کند. امام توجه داشت اگر بیعت کند، حکومت او جنبه شرعی و قانونی پیدا خواهد کرد. لذا بهقصد مخالفت، مدینه را ترک و در مکه اقامت گزید. این مخالفت علنی امام، سکوت مرگباری را که بر جامعه سایه انداخته بود شکست و مردم جرأت بیشتری پیدا کردند بهطوریکه مرتباً به منزل امام رفتوآمد کرده و با شور و شوق به سخنان او گوش میدادند.
امامحسین در آخرین روزهای حضورش در مکه معظمه، از موقعیت کنگره حج استفاده کرد و شخصیتهای علمی که در مکه گردآمده بودند را دعوت کرد تا مسئولیت آنان را در دفاع از اسلام و مبارزه با باطل گوشزد کند و تکلیف آنان را در برابر دستگاه بنیامیه روشن نماید. امام(ع) در این مجلس خطبهای بسیار روشنگر و تکان دهنده ایراد فرمود. در بخشی از خطبه تصریح کرد؛ همهچیز از دست رفته، نهضتی که نیمقرن پیش به وجود آمده همه رهآوردها و موقعیتهایش پایمال شده، همه مسجدها پایگاه شرک و ظلم و فریب مردم شده، شمشیرهای جهاد در دست جلادان قرار گرفته، بیتالمال به کاخ سبز معاویه سرازیر میشود و تریبونهای رسمی که از توحید و پیغمبر و قرآن و وحی سخن میگویند همه در اختیار امویان است. همه ائمهجمعه و جماعات، قضات، محدثین، مفسرین، قاریان قرآن، خطبا و علمای وقت یا کشته شدهاند یا خاموش و ساکت، مشغول ریاضتند و سلامت خویش را در ازای سکوت بر ظلم و رضای بر کفر باز خریدهاند و یا فضیلتهایی را که در دوره ایمان کسب کردهاند، ارزان فروخته و چهبسا با عمارتی مبادله کردند.
اقدامات و سخنان امام(ع) از ابتدا تا انتها نشان میدهد که او هدفی بسیار بالاتر از آن داشت که به خلافت برسد و حرکت او یک قیام سیاسی مسلحانه نبود. او هدفش احیای دین و پاسداری از ارزشهای اسلامی بود، چنانچه در وصیتی که به برادرش محمد حنفیه نوشت چنین یادآوری کرد: انگیزه نهضت من هوی و هوس و تمایلات بشری نیست. هدف من فساد و ستمگری نیست، بلکه من فقط برای اصلاح در امت جدم از وطنم خارج شدم. هدف من امربهمعروف و نهی از منکر است.
امام(ع) در آخرین ساعات جنگ میان او و سپاهیان اموی نیز خطبهای ایراد نمود و ضمن توبیخ شدید به آنان فرمود: خاک بر فرق شما باد ای نوکران فرومایه، ای گروه کجروان که کتاب خدا را به سویی افکندید و فریب شیطان را خوردید در نافرمانی خدا متحد شدید و کتاب خدا را تحریف کردید چراغ الهی را خاموش ساختید؛ فرزندان پیامبر را کشتید. نطفه زنا را به نسب خویش ملحق کردید و بندگان آزاد را کشتید. بدانید که پسر زنازاده مرا مجبور کرد که یا تن به ذلت و خواری بدهم و یا کشته شوم، ولی خواری و ذلت از ما دور است. خدا و پیامبر و بندگان مؤمن هرگز به ذلت ما راضی نمیشود، خاندان ما بالاتر از آنند که تن به پستی و ذلت در دهند.