چه تفاوت که نوروز یادگار فریدون فرخ است یا جمشید جم؟
نوروز، آغاز برابری شب و روز و برتری روشنی بر تاریکی و پیروزی مدارای بهاری بر خشونت پاییزی است.
آیا همهی اینها جشن ندارد؟ آیا نو نوار شدن طبیعت و غرق در سبزه و گل شدن شادمانی ندارد؟
آری! باید به شکرانهی همهی اینها، به پایکوبی و رقص نشست.
جشن که خرجی نداشت؛ دلشاد میخواست و دست یاریگر، که این هر دو در رگ و خوی ایرانی و فرهنگ او بود. اصلاً از نیمهی اسفندماه نوروز بود، یعنی بشتاب به پیشواز نوروز.
شاید اولین کاری که میشد کرد؛ شکستن یخ حوضهای آب داخل حیاط بود، آخر ماهیها هم باید نفس بکشند، به رقص درآیند بهار را.
در این پیشواز بهار، سقاها دادشان بلند بود “آی حوض خالی میکنیم”. آری حوضها هم باید چرخش چرخ را به تماشا بگذارند.
پنبهزنها و لحاف دوزها با نوای “پمپم پنبه”ی کمان پنبهزنی، کوچهها را به رقص درآورند.
آخر، دم عیدی باید دختران و پسران جوان، نوعروسان به خانه بخت بروند.
قالیچهها باید تن به چوب بسپرند تا گردوغبار یکساله از تنشان ریخته و به باد داده شود.
لوازم خانه باید نونوار شوند نه با خرید لوازم تازه، که با شستن و رنگ انداختن به خصوص ظروف مسی و برنجی که با آبقروت شسته میشد چه رنگی به خود میگرفت، برق میزد. گویی تازه از کوره درآمده است.
برای ایام نوروز، تنورها باید دوباره جان میگرفت. نان تازه برای نوروز، انواع تافتون، قطاب و گرده و قلفتی پخته میشد. اما درست کردن کلوچه که موجب جمع شدن بزرگترها دورهم و شب چراغانی و شبنشینی میشد؛ حال و هوایی داشت. سه نسل در کنار هم بدین کار مشغول میشدند و تا نیمههای شب کارشان آماده کردن کلوچهها بود تا فردا در آخر پختن نان، آنها هم روانهی تنور و پخته شدن گردند.
سلمانیها (آرایشگاهها) و حمامها چه غلغلهای بود. تو صحن و خزانهی حمام، از چند روز به عید سوزنانداز نبود.
میوه و شیرینی زیادی وجود نداشت، اما انواع تخمهی خربزه، هندوانه، زردآلو و بادام و توت و انجیرخشک و برگهی زردآلو سفرهی عید را زینتبخش میشد.
نگو دلخوش سیری چند؟ که قناعت و خرسندی همه را به وجد در میآورد. جوشوخروشی بود که مگو و مپرس
برای بچهها بازی بود و بازی و عیدی گرفتن. اما برای بزرگان: روز اول عید، روز دیدار با بزرگان فامیل بود و در واقع عید دیدنی با بزرگ فامیل شروع میشد. در همین روز اگر میان افرادی از فامیل دلخوری و به اصطلاح دلچرکی بود، بهترین فرصت بود تا با پادرمیانی بزرگترها، دلخوریها از میان رفته و دلها نیز همچون طبیعت تر و تازه شوند.
بازماندگان سوگوار، در نخستین روز مورد دلجویی همسایگان و فامیل قرار میگرفتند، تا همدلیها افزون گردد. زنده و مرده باید در این شادمانی شریک شوند.
عید دیدنی گاه تا خود سیزدهبدر طول میکشید! در این روز، بچهها میتوانستند شکمی از عزا درآورده و به شیرینیها یورش برند.آخر مثل این روزها که انواع شیرینی و قنادی وجود نداشت.
مردان در ایام عید به انواع بازیها سرگرم میشدند.
به یاد دارم؛ مردان محله ما مسابقهی تیروکمان گذاشته و فاصلهی انتهای خیابان قائم تا سیدمرتضی را با پرتاب چند تیر به مسابقه گذاشتند.
وجود تعداد زیادی میدان کشاورزی توی محلههای زندگی، فرصت بازیهای دستهجمعی مثل گوک(گوی)مرغ و گوک حله برای جوانان بود.
آری نوروز ، جشن همدلی و همکاری، جشن
شادی و بازی، جشن نیکی و نیک ورزی بود.
هر روزتان نوروز، نوروزتان پیروز و خجسته باد
بیا تا چنان چشمه غلغل بجوشیم
بهاری شویم سبز در سبز و خرم،
چو آیینه روشن،
چو دار و درخت بشکفیم خنده بر لب
به رقص آمده جامهی نو بپوشیم
خروشان شویم، رود گردیم و سر زندگی را،
بلی زندگی را،
چو باران بر روی یاران، بباریم، بپاشیم
به آبادی سینهی هم بکوشیم، بجوشیم
خزان را نهیم زیر پا، خنده بر لب،
کنیم بهر هم تب،
نسیم بهاری شویم، مشک افشان شویم،
نافه ریزان، بپاشیم، بریزیم، بنوشیم گل عیش و نوش و صفا را وفا را
دهیم دست در دست هم عاشقانه،
بسی دلبرانه، پی شادی باغ دلها، بجوشیم، بکوشیم