انقلاب مشروطه (۱۲۸۵خورشیدی) سلطنت مطلقه را به سلطنت مشروطه تقلیل داد، اما «تفکیک قوا» در عمل پایدار نشد. ارتش، دربار، و شبکههای درباری، در کنار مجلس و دولت منتخب، یک حاکمیت دوگانه ساختند.
ساختارهای شکننده و بیثباتی کابینهها، حزبسازیهای ناپایدار، اقتصاد تکمحصولیِ نفت، وابستگی مالی به خارج، دولتهای پسامشروطه را آسیبپذیر میکرد.
تجربه رضاشاهی و نوسازی آمرانه رضاشاه (ارتش متحد، بوروکراسی اداری، راهآهن و…) نهادهایی را پدید آورد، که از نظر وفاداری بیش و پیش از آنکه به «قانون» متکی باشند به «شاه» وفادار بودند؛ این میراث در کودتای28مرداد ۱۳۳۲ نقشی تعیینکننده داشت.
بحران نفت و خاستگاه دولت ملی
ملی کردن صنعت نفت (30-1329): پاسخی به سلطه و امتیاز دولت انگلیس بر نفت جنوب بود. در این برهه مصدق در قامت رهبر «جبهه ملی» با پشتوانه افکارعمومی و ائتلافی از بازار، روشنفکران، بخشی از روحانیت و برخی نخبگان دیوانی به قدرت رسید.
اما محاصره اقتصادی، خروج کارکنان انگلیسی، تحریم فروش و مسدودشدن درآمد نفتی، افت ارز و فشار تورم، دولت را تحت فشار شدید اقتصادی قرار داد که «فرسایش اجتماعی» را بسترساز شد.
عوامل جانبی:
در سالهای۱۹۵2ـ۱۹۵1 واشینگتن که ابتدا میانجیگری میکرد، تحت تأثیر ترس از گسترش و نفوذ شوروی و تشدید تنشهای تهران ـ لندن به سمت راهحلهای امنیتی متمایل شد.
شکافهای اجتماعی بین بازار و اصناف، روشنفکران و طبقه متوسطِ اجتماعی نوپا، دانشجویان، بخشی از روحانیت و نیروهای ملیگرا، با اولویتهای متفاوت؛ انسجام راهبردیِ بلندمدتی نداشتند.
دربار و ارتش، ستونهای فقرات قدرت سنتی بودند که وفاداری نهاد ارتش به شاه، یکی دیگر از برگهای پنهان آن صحنه بود.
حزب توده در آن برهه بزرگترین سازمان مدرن سیاسی بود و نفوذ قابلتوجهی در اتحادیهها و بخشی از ارتش داشت. بنا به گفته مریم فیروز، دختر شاهزاده عبدالحسین میرزا فرمانفرما و همسر دکتر نورالدین کیانوری (دختردایی دکتر محمد مصدق) فقط در تهران، سازمان افسران حزب توده، چهارهزار عضو فعال داشت، که در صورت ورود به خیابانهای تهران، کودتاچیان و اوباشانی مثل شعبان بیمخ را شکست میدادند، اما نسبتش با دولت ملی پیچیده و پرتنش بود و مصدق رضایت به دخالت حزب توده در ماجرای 28 مرداد را نداد.
از دیگر سوی، طولانیشدن بحران نفت و تنگنای معیشتی، بخشی از طبقات شهری را نسبت به سیاست، خسته و فرسوده کرد و هزینه بسیج خیابانی را بالا برد.
گرههای سیاسی داخل:
در30 تیر ۱۳۳۱ بازگشت مصدق با حمایت موج خیابانی(همراهی آشکار آیتالله کاشانی و بازار) اقتدار نهضت ملی اوجی چشمگیر یافت، اما شکافهای پنهان را تیزتر کرد.
اختلافات درون گروهی جبهه ملی و تنش میان وزیران کلیدی مانند بقایی، مکّی و فاطمی از یک طرف و از طرف دیگر مسأله کنترل ارتش توسط مصدق برای مهار دربار و مقاومت شاه جوان و انحلال پارلمان، اقدامی خارج از عُرف تلقی گردید، که دولت را بیپشتوانهتر کرده و دست مخالفان را برای ادعای قانوننمایی مبنی بر برکناری دولت ملّی باز گذاشت.
عملیات آژاکس؛ مداخله خارجی:
سرویسهای اطلاعاتی بریتانیا و آمریکا با تکیه بر شبکههای درباری، نظامی و مطبوعاتی و فعالسازی شبکههای اوباش شهری و تماس با افسران کلیدی، عملیات روانی مورد نیاز را پی گرفتند.
سرلشکر فضلالله زاهدی بهعنوان نخستوزیر مطلوب بدیل، معرفی و آماده شد.
نقش روحانیون و آیتالله کاشانی:
کاشانی در آغاز، یکی از ستونهای بسیج ضدانگلیسی و حامی مصدق بود )پیوند بازارـ مسجد(. پس از۳۰ تیر۱۳۳۱ بهتدریج اختلافات بالا گرفت.
کاشانی با برخی سیاستهای تمرکزی و اختیارات فوقالعاده دولت و نیز نزدیکی نیروهای چپ به خیابانها حساس بود.
هراس از تقویت حزب توده و احتمال خلأ قدرتی که میتوانست به سود چپ تمام شود، موضع او را بهسوی فاصلهگیری از مصدق برد.
طولانیشدن بحران و رکود تجارت، بخشی از بدنه سنتی حامیان را ناراضی کرد و کاشانی بهعنوان «میانجی اجتماعی» بازار، این نارضایتی را نمایندگی میکرد.
نقش کاشانی را نه «عامل منفرد کودتا» که «شتابدهنده داخلی» باید دید. او با انتقال رهبری بخشی از بازار و هیأتهای مذهبی، از جبهه ملی به اردوگاه مخالفان، کف خیابان را برای عملیات روانی ـ شبکهای آژاکس آمادهتر کرد.
نقش حزب توده
همانگونه که پیش از این اشاره شد، تودهایها در میان اتحادیهها، دانشگاهها و بخشی از افسران نفوذ داشتند؛ اما رهبری حزب، بین تاکتیک «فشار از پایین» و پرهیز از درگیری مستقیم با دولت ملی در نوسان بود.
پس از ۲۵ مرداد، حزب با وجود امکان بسیج گسترده در کشاندن حمایت مؤثر و سازمانیافته برای حفاظت از دولت تردید نشان داد. بخشی از این تردید، ریشه در خطمشی احتیاطی بینالمللی و هراس از تحریک مداخله مستقیم آمریکا داشت.
نبود یک ائتلاف منسجم چپ ملّی با تقسیم کار روشن، و همچنین نفوذپذیری برخی لایههای حزب و آشکار شدن گرایش آنان به اتحاد جماهیر شوروی و در نتیجه سلب اعتماد رهبری نهضت ملّی ایران از نیروهای شاخص وابسته به این حزب، سبب شد ابزار «بازدارندگی خیابانی آنان» در ۲۸ مرداد کارایی لازم را نداشته باشد، و مصدق نیز به رغم نشانههای آشکار شکست جنبش ملی، و تمایل همکاری حزب توده، به استناد گفتههای کیانوری و تماس تلفنی همسرش در ظهر روز کودتا، در استفادهی از پتانسیل آنان خودداری ورزید.
حزب توده با وجود ظرفیت بالای بسیج نظامیان، نتوانست در لحظه بحرانی «دفاع سازمانی از دولت ملی» را بهموقع و منضبط انجام دهد؛ و این خلأ، کفه پیروزی مخالفان را سنگینتر کرد.
دیگر بازیگران داخلی:
وجود دوپارهگی میان فرماندهان در حمایت از شاه و دولت، و ناتوانی دولت در اعمال کنترل مؤثر بر زنجیره فرماندهی در پایتخت، مهمترین عامل فروپاشی در «روز واقعه» بود.
اوباش و گروههای فشار شهری بامحوریت چهرههایی مانند شعبانجعفری و شبکههای میدانی، برای تصرف نمادهای شهری (رادیو، چهارراهها، ادارات) به کار گرفته شدند.
رسانهها و افکارعمومی با خرید و نفوذ در مطبوعات، شایعهپراکنی هدفمند، و بهرهگیری از خستگی معیشتی مردم، فضا را به سود «عادیسازیِ تغییر» چرخاند.
خطاهای راهبردیِ دولت مصدق:
ملیسازی صنعت نفت کار درستی بود، اما کمتوجهی به «پل عبور» از محاصره نفتی، تنوع درآمد و سیاست جبرانی، مدیریت تورم، و … ناکافی ماند و هزینههای اجتماعی را بالا برد.
انزوای تدریجی سیاسی و گسست با متحدان کلیدی، مانند کاشانی، بازار، برخی رجال ملی، و …، پشتوانه نهادی دولت را تضعیف کرد.
مصدق در تسخیر و سیطره بر نهاد ارتش، ناکام ماند. در نظامهای نیمهمشروطه، کنترل مؤثر بر ارتش و امنیت، کلید بقاست؛ دولت در این میدان، هم از نظر حقوقی و هم از نظر شبکهای، دست پایین را داشت و در روز واقعه شکست خورد.
نتیجه آنکه، در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، برآیندِ این عوامل و نیروها، با جرقه عملیات سازمانیافته بیرونی و بسیج میدانیِ شبکههای شهری، به سقوط دولت ملی برآمده از آرمان بلندمشروطه انجامید، و مسیر بهسوی تمرکز قدرت پهلوی دوم، تشکیل ساختارهای امنیتی مدرن مانند ساواک، و رادیکالیزه شدنِ سیاست ایران در دهههای بعد هموار شد؛ تا جاییکه تجربه شکست نهضت ملی ایرانیان در سال۱۳۳۲ به یک «زخم حافظهی جمعی» بدل شد و بر شکلگیری گفتمان انقلابی آرمانگرایان و آزادیخواهان۱۳۵۷ سایه انداخت.
این اندک مختصر را، به واسطهی علایق شخصی گردآوری و انشا کردم؛ تا به علل شکست کودتاها و انحراف انقلابها پیببریم؛ نیز تندروان داخلی که راه بر هرگونه اصلاح ساختاری خردمندانه و کمهزینه میبندند؛ و مضاف بر آن، نسلهایی که در دو دوره تحول تاریخی معاصر (کودتای 28 مرداد 32 و انقلاب 57)حضور نداشته و اینک خود را طلبکار پدران و نسلهای پیش از خود میشمارند،تا بدانند دیگرگونیهایی از این دست، حاصل یک سلسله عوامل متعددِ پیدا و پنهان داخلی و خارجی، و مجموعهای از اتفاقات و تجارب تاریخی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، و… در نهایت (بهویژه انقلاب) اجماع اکثر قریب به اتفاق مردم، و تحولگرایان عدالتخواه و اومانیست است، که با امید به دستیازی به شرایط بهتر و انسانیتر،گاه جان بر سر آرمان میگذارند؛ باید دانست که عوامل فوقالذکر و صدها عامل ناگفته دیگر، باعث شد تا 35 سال پس از آن دوره آرمانی ـ تاریخی، به انقلاب 57 منجر شود.
انقلاب 57، و دستآوردهای پس از آن و شرایطی که اینک درآنیم، حاصل «کودتای 28 مرداد، و زمینههای شکست دموکراسی در ایران» است؛ باضافه جنبشهای سرکوب شده پیش از کودتا!