به بهانه یکصد و نوزدهمین سالروز صدور فرمان مشروطیت، و تاثیر آرای میرزا یوسفخان مستشارالدوله (رساله یک کلمه قانون) بر نهضت ملی مشروطه.
رساله یک کلمه (یا قانون) نوشتهی میرزا یوسفخان مستشارالدوله، از نخستین آثار روشنفکرانه در تاریخ ایران است که در دوره قاجار (دهه ۱۲۵۰ خورشیدی) نوشته شده است. میرزایوسفخان در سالهای ۱۸۶۶ تا ۱۸۶۹ کاردار ایران در پاریس بود.
این دانشمند فرهیخته رساله خود را به زبان ساده و با استناد به آموزههای دینی و عقلانی نگاشته (قانون) و تنها راه نجات ایران و اساس تمدن، آزادی، عدالت و پیشرفت دانسته است.
میرزا یوسفخان اصل و اساس ترقی جوامع غربی را در «قانون» میداند، نه در دین یا نژاد. او در این رساله، محتوا و مفهوم قانون را مطابق با شریعت اسلام، عقل سلیم و حقوق بشر معرفی میکند؛ و بر ضرورت تفکیک قوا (قضایی، اجرایی، قانونگذاری) تأکید دارد. وی استبداد پادشاه و فساد درباریان را مانع اصلی پیشرفت کشور معرفی میکند. او خواستار “عدالت، آزادی و آموزش” همهگانی میشود.
این رساله(یک کلمه) پیشزمینه فکری انقلاب مشروطه بود و بر بسیاری از روشنفکران مشروطهخواه مانند میرزا ملکمخان و طالبوف تأثیر گذاشت. گو اینکه، مفاهیم مطرحشده در آن، مانند حاکمیتقانون، مجلس، و مسئولیتپذیری دولت، بعدها در اصول قانون اساسی مشروطه گنجانده شد.
مستشارالدوله به دلیل نوشتن همین رساله تحت تعقیب قرار گرفت و زندانی شد، و بر اثر فشارهای وارده و شکنجههای جسمی و روانی جان سپرد.
در وصف و تاثیر آن اثر در یک جمله میتوان گفت: “رساله یک کلمه” نخستین فریاد قانونخواهی در ایران است که راه را برای “نهضت مشروطه و قانونمداری” هموار کرد.
حال ببینیم “انقلاب مشروطه” چه تاثیری روی جامعه ایران و نسلهای پس از آن دوره گذاشت.
پیروزی انقلاب مشروطه و تأسیس اولین مجلس شورایملی، نقطهعطفی در تاریخ معاصر ایران بود، که آثار عمیق و ماندگاری بر نسلهای بعدی گذاشت. این انقلاب نهتنها ساختار قدرت را به چالش کشید، بلکه آرمانهایی را در جامعهی ایرانی بنیان نهاد که در ذهن و زبان نسلهای بعدی ماندگار شد. از جمله تاثیرات آن بر نسلهای بعدی میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
ـ نهادینه شدن مفهوم قانون در جامعه، و باور مردم به مشارکت در سیاست و حق تعیین سرنوشت.
مشروطهخواهان اصل «قانونمداری» را در برابر استبداد مطلقه قرار دادند. نسلهای بعدی با این آگاهی رشد کردند که حکومت باید بر پایه قانون، و نه خواست فردی پادشاه، اداره شود.
ـ آگاهی سیاسی، اجتماعی مردم و آشنایی با مفاهیم مدرن.
مشروطه برای نخستین بار مردم را با مفاهیمی چون پارلمان، رأی، تفکیک قوا، آزادی مطبوعات و مسئولیتپذیری حاکمان آشنا کرد. این بذر آگاهی، در حرکتهای بعدی نظیر ملی شدن صنعت نفت و انقلاب ۵۷ نقشآفرین بود.
ـ الگوپذیری و الهامبخشی از جنبشهای آزادیخواهانه.
جنبش مشروطه الهامبخش روشنفکران، دانشجویان، معلمان، نویسندگان و مبارزان سیاسی در دههها و نسلهای بعدی شد. بسیاری از جنبشهای اصلاحطلبانه و دموکراسیخواهانه در قرون ۱۴و۱۵خورشیدی، خود را میراثدار آرمانهای مشروطه میدانند.
ـ پاسخگو کردن حاکمان، در برابر مطالبات عمومی.
با شکلگیری مجلس، برای نخستین بار مسئولیتپذیری سیاسی مطرح شد. این انتظار در نسلهای بعدی تقویت شد که حکومت باید پاسخگوی مردم باشد، نه مسلط بر آنان.
ـ تقویت هویت ملی ـ ایرانی، بر مدار خردورزی و مشارکت عمومی.
انقلاب مشروطه، هویتی جدید برای ملت ایران رقم زد که بر پایه مشارکت در سرنوشت سیاسی، تلاش برای توسعه، و مبارزه با عقبماندگیهای تاریخیی منبعث از حکومتهای فردمحور بود.
در یک جمله میتوان گفت: انقلاب مشروطه، ایران را از سنت به مدرنیته هل داد. هرچند با افتوخیزهای بسیار، اما این حرکت آغازگر راهی شد که نسلهای بعدی همواره با آن درگیر و ملهم از آن بودند.
با این همه باید دید، چرا انقلاب مشروطه که در زمان خودش از آوانگاردترین و آرمانیترین انقلابهای جهان بود، منحرف و به شکست انجامید؟!
* دلایل انحراف و شکست انقلاب مشروطه:
انقلاب مشروطه، گرچه موفق به ایجاد مجلس قانونگذاری، تدوین قانوناساسی و نهادهایی نوین شد، اما بهدلیل ضعفهای ساختاری، نبود فرهنگ دموکراتیک، دخالت بیگانگان و تفرقه داخلی، نتوانست مسیر خود را ادامه دهد و به انحراف کشیده شد. پس از آن نیز استبداد جدید (رضاشاه) جایگزین آن شد، بدون آنکه نهادهای مشروطه به درستی نهادینه شوند.
شکست نسبی و انحراف انقلاب مشروطه ایران، دلایل متعددی داشت که میتوان آنها را در سه دستهی کلی “ساختاری، اجتماعی و خارجی” طبقهبندی کرد:
۱. عوامل ساختاری و درونی حکومت:
ـ ضعف نهاد سلطنت و ساختار سنتی قدرت: حکومت قاجار ناکارآمد، فاسد و ناتوان از اصلاحات اساسی بود. مظفرالدین شاه با ضعف مالی و سیاسی، مشروطه را امضا کرد، اما محمدعلیشاه به محض رسیدن به قدرت، با کمک نیروهای محافظهکار، مجلس را به توپ بست.
ـ نبود ساختار حقوقی و اجرایی مناسب برای قانونمداری: قانون اساسی نوشته شد، ولی هیچ نهاد مؤثر و اجرایی برای تضمین اجرای آن وجود نداشت. بسیاری از نهادهای اجرایی یا سنتی بودند یا هنوز شکل نگرفته بودند. (قوه قضائیه و یا ضابطین دادگستری، مانند نیروی انتظامی، و…)
۲. عوامل اجتماعی و فرهنگی، پایین بودن سطح سواد و درک عمومی از مفاهیم مدرن:
بسیاری از مردم هنوز با مفاهیمی مثل قانون، حقوق شهروندی، آزادی بیان و تفکیک قوا آشنا نبودند.
ـ نفوذ سنتگرایی و روحانیت محافظهکار: برخی از روحانیون (مثل شیخفضلالله نوری) با برداشت خاصی از «مشروطه مشروعه» در مقابل مشروطه ایستادند و باعث تفرقه در جنبش شدند.
ـ اختلاف میان روشنفکران، روحانیون، بازاریان و مردم: مشروطه و رهبرانش نتوانستند یک ائتلاف پایدار و منسجم میان طبقات مختلف اجتماعی ایجاد کنند. روشنفکران غربگرا با روحانیون و سنتگرایان اختلاف دیدگاه شدید داشتند.
۳. عوامل خارجی و مداخله بیگانگان
ـ دخالت روسیه و بریتانیا: این دو قدرت استعمارگر در ایران منافع متضاد، اما مشترکی در سرکوب مشروطه داشتند. روسها بهویژه در شمال ایران و تهران دخالت نظامی مستقیم کردند و از سرکوب مجلس حمایت نمودند.
ـ قرارداد ۱۹۰۷ بین روس و انگلیس: با تقسیم ایران به حوزههای نفوذ دول بیگانه، عملاً استقلال کشور از بین رفت و مشروطهخواهان تحت فشار شدید قرار گرفتند.
ـ عدم حمایت قدرتهای غربی از مشروطهخواهان: برخلاف انتظار برخی روشنفکران، دولتهای غربی از جنبش مشروطه حمایت نکردند، چون بیشتر به دنبال منافع استعماری خود بودند.
آنچه هست، تجربه تاریخی بشر و انقلابهای به وقوع پیوستهی پیشین در اقصا نقاط جهان، حکایت از آن دارند که، انقلابها عموما از مسیر نخست منحرف میشوند؛ اما با این همه نسلهای بعدی و حتا شکستخوردهگان انقلاب پیشین، ناامید نشده و برای رسیدن به آزادی و عدالت، مبارزه از سر میگیرند؛ اتفاقات و اعتراضهای پس از شکست مشروطه در ایران، گواهی براین ادعاست.
اینک نگاهی خلاصه و گذرا به حرکتهای رهاییبخش پس از نهضت مشروطه بیاندازیم.
ـ نهضتهای رهایی بخش پس از مشروطه: پس از شکست انقلاب مشروطه، آزادیخواهان ایرانی مبارزه را رها نکردند و در برهههای مختلف تاریخی برای دستیابی به آزادی و عدالت کوشش کردند. در زیر، نمونههایی از این تلاشها بهاختصار آمده است:
ـ نهضت جنگل (۱۲۹۳–۱۳۰۰ ه.ش): به رهبری میرزا کوچکخان جنگلی در گیلان، که با هدف برپایی عدالت اجتماعی، مبارزه با استعمار و احیای اصول مشروطه جنبشی را پی نهاد. این جنبش، گرچه سرانجام سرکوب شد، اما الهامبخش دیگر حرکتها در همان خطه و سایر نقاط ایران شد.
ـ قیام شیخ محمد خیابانی (۱۲۹۹ ه.ش): وی در تبریز، علیه استبداد داخلی و نفوذ بیگانگان، برای احیای مشروطهخواهی و حفظ استقلال ایران گروهی را دور خود جمع کرد و به مبارزه باظلم و فساد درباریان پرداخت. وی نام “آذربایجان” را به “آزادیستان” تغییر داد تا بر آرمانهای آزادیخواهانه تأکید کند.
ـ قیام کلنل محمدتقیخان پسیان (۱۳۰۰ ه.ش): او نخستین افسر و خلبان ایرانیست که در جنگ جهانی اول پرواز داشت، و قیام افسران خراسان را پیریخت. وی با هدف مقابله با فساد اداری و احیای قانونگرایی قیام کرد، اما ناکام ماند، قیام او نشانی از تداوم روح مشروطهخواهی در میان نظامیان و روشنفکران بود.
ـ جنبش ملی شدن صنعت نفت (۱۳۲۹–۱۳۳۲ ه.ش): این جنبش به رهبری دکتر محمد مصدق، در حقیقت تلاشی برای استقرار حاکمیت ملی و پایان دادن به سلطه استعمار نفتی بود. هرچند با کودتای 28 مرداد شکست خورد، اما آگاهی سیاسی مردم را ارتقا داد.
ـ انقلاب ۱۳۵۷ ه.ش: این انقلاب که از بزرگترین انقلابهای قرن بیستم به شمار میرود، با مشارکت گسترده مردم و نیروهای مختلف، از جمله روشنفکران، مذهبیها و ملیگرایان، به سرنگونی رژیم پهلوی انجامید. یکی از اهداف آن تحقق آرمانهای ناتمام مشروطه مانند عدالت، آزادی و استقلال بود.
این نمونهها و حرکتهای کوچکتر نشان میدهد که آرمانهای مشروطه، هرچند در ابتدا ناکام ماندند، اما در وجدان تاریخی ملت ایران زندهاند و در برهههای مختلف خود را به اشکال گوناگون نشان دادند.
اینک با گذشت یکصدونوزده سال از انقلاب مدرن مشروطه، و یکونیم قرن از انشای کتاب یک کلمه(قانون) میرزایوسفخان مستشارالدوله، که “یک کلمه” در حقیقت چکیده تجربه تاریخی مردمی متمدن و درازپیشینه است، شاهد آنیم که هنوز با آن آرمان(حق مسلم) مقدس و بلند فاصلهای بسیار داریم! شاهد مثال این ادعا: پیوسته در شرایط خطیر و حساس به سر بردن (ادعای مسوولین)، جامعهی ملتهب و معترض، انباشت عظیم نارضایتی، اعتراضات گهگاهی خیابانی، و…
اینک نگاهی دلسوزانه به راههای برونرفت از این آرمان نامحقق و شرایط نامناسب فعلی داشته باشیم؛ تا ببینیم چهگونه میتوان بدون خشونت و با کمترین هزینه به حقوق شهروندی کامل و جامعهی مدنی دست یافت. این تنها راه آرامش و نجات کشور در شرایط حساس کنونی است.
راههای بدون هزینهی پایداری و آرامش کشور، و دستیابی به حقوق شهروندی کامل و جامعه مدنی، پس از یکونیم قرن مبارزه و انتظار.
پرداختن به پاسخ این پرسش اساسی، در این مجال و مقال نمیگنجد؛ با این همه در شرایط فوقحساس کنونی، به گمان من و تمام ایران دوستان و میهنپرستان بسیار حایز اهمیت است؛ چرا که اشاره به یکی از ریشهدارترین بحرانهای تاریخی ایران دارد: “شکاف میان حاکمیت و مردم.” به اختصار اشارهای گذرا میکنم:
راههای عاقلانهی برونرفت از این وضعیت، هم نیازمند تغییر در نگاه ساختار قدرت است و هم مستلزم آگاهی و پایداری جامعهی مدنی، که در ادامه به چند محور اصلی اشاره میگردد:
- پذیرفتن حقمشارکت واقعی مردم، در تعیین سرنوشت:حاکمیت باید بپذیرد که مشروعیت پایدار تنها از مسیر رضایت عمومی حاصل میشود. برگزاری انتخابات آزاد، شفاف و رقابتی، امکان شکلگیری احزاب، نهادهای مستقل و رسانههای آزاد از شروط بنیادین این مشارکتاند.
۲. پایان دادن به برخوردهای امنیتی با منتقدان، دلسوزان و…: مردم ایران بارها نشان دادهاند که خواهان اصلاح امورند نه هرجومرج. ولی عدم توجه به انتقاد منتقدان، بیاعتمادی را عمیقتر میکند. گفتوگو، شنیدن صداهای مخالف و احترام به حق اعتراض باید در دستور کار قرار گیرد.
۳. بازنگری و تجدیدنظر اساسی در تعریف رابطه حاکمیت با مردم: مردم نه رعیتاند، نه دشمن؛ شهروندانی هستند که حق دارند نقد کنند، بپرسند، و تعیینکننده آینده خود باشند. بازتعریف رابطه قدرت با مردم، بر اساس اصل پاسخگویی، شرط بقا و پیشرفت کشور است.
۴. مبارزه بیچونوچرا با فساد، ویژهخواری، اختلاس، تبعیض، و… در هرسطح و مقام: در جامعهای که عدالت وجود نداشته باشد، امید نیز میمیرد. شفافیت، نظارت عمومی، برخورد بیملاحظه با فساد در هر سطح، و رفع تبعیضهای قومیتی، جنسیتی، مذهبی و طبقاتی، از مهمترین گامهای بازسازی اعتماد است.
- تقویت و توانمندسازی جامعه مدنی: اتحادیهها، سندیکاها، انجمنها، احزاب، اصناف، رسانهها، دانشگاهها و نخبگان باید نقشآفرین شوند، نه حذف. صدای جامعه وقتی شنیده میشود که نهادها و ابزارهای مدنی فعال، غیردولتی و مستقل باشند.
۶. پاسداشت کرامت انسانی و آزادیهای فردی و جمعی: در غیاب آزادی بیان، آزادی اندیشه و آزادی سبک زندگی، هیچگونه ثبات سیاسی یا پیشرفت اجتماعی ممکن نخواهد شد. پاسداری از کرامت انسانها باید محور هر سیاستی باشد.
سخن پایانی:
در شرایط فوقالعاده حساس کنونی، تنها گفتوگوی مبتنی بر عقلانیت و مدارا با مردم، و رعایت انصاف در قدرت است که میتواند از این چرخه بیاعتمادی و بحران عبورمان دهد. راهِ قدرت تنها از طریق فهم متقابل، عدالت، آزادی، انصاف و مدارا میگذرد. مردم ایران بارها نشان دادهاند که شایسته اعتمادند، اکنون نوبت حاکمیت است که نقش خویش را ایفا کند؛ و به یکصد و پنجاه سال چشم انتظاری پایان دهد. همین!
فقط یک کلمه:””قانون””