ترک دمشق توسط بشار اسد و در دست گرفته شدن حکومت در سوریه توسط گروه تحریرالشام، آنچنان بهسرعت انجام گرفت که همه بهجز گردانندگان صحنه، متحیّر گردیدند. البته بسیاری از صاحبنظران بر این عقیدهاند تحولات خاورمیانه و صحنهگردانی این تحولات، چندین دهه است که چندلایه و همراه با کنشهای پیدا و پنهان در حال انجام است و در همین ارتباط، گروهي از تحليلگران، تركيه را متهم ميكنند كه با حمایت از تحريرالشام، نقش زيادي در شكست دولت بشار اسد داشته و این معارضین ماهها پيش از حملات خود، تركيه را از طرحهايشان براي پيشبرد عمليات خود مطلع كرده بودند.
البته اگر کسی در فضای جهان عرب نفس میکشید، فهم این نکته برایش کار سختی نبود که نظام اسد نظام محبوبی نیست و محبوبیت و مشروعیتش در داخل سوریه در حال فرسایش بود، اگرچه برخی از ما در داخل ایران تصویر متفاوتی داشتیم. در حقیقت، حکومت اسد یک اقلیّت علوی بود که بر یک اکثریت مسلمان و سنّی آنهم از طریق سرکوب حکومت میکرد و مردم سوریه از این وضعیت ناراضی بودند. از طرف دیگر حامیان اسد، از جمله روسیه و ایران نیز در شرایط مناسبی برای حمایت از وی نبودند. در همین ارتباط، آخرین تحرکات آقای عراقچی هم در مجموع به ما نشان داد که ایران برخلاف دفعه قبل نسبت به تحولات سوریه تفسیر و تحلیل متفاوتی داشت و زمینهای برای دخالت و دفاع از حکومت اسد نمیدید. احتمالاً به همان دلیلی که روسها گفتند وقتی ارتش سوریه نخواهد بجنگد، ما چرا وارد ماجرا شویم.
البته جمهوریاسلامی ایران، حمایت از نظام اسد را در قالب “عمق استراتژیک ایران” و “حمایت از محور مقاومت” منطقی میدانست، اگرچه به عقیده برخی صاحبنظران، این پروژه از ابتدا با مشکلات جدّی مواجه بود زیرا اکثر کشورهای منطقه علیالقاعده این پروژه را مخالف منافع خود ارزیابی میکردند و اینکه کشور ایران به عنوان جامعه فارس، بخواهد در دنیای عرب از عراق و سوریه و لبنان و نوار غزه و یمن اینقدر صاحب نفوذ باشد، نه تنها کشورهای عرب، بلکه این میزان از حضور، اسرائیل و آمریکا را نیز نگران میکرد. این نفوذ تا آنجا پیش رفته بود که برخی اعلام میکردند ما در پنج پایتخت جهان تصمیمگیر اصلی هستیم.
از طرفی پیشبرد این استراتژی، از لحاظ اقتصادی برای ایران بسیار پُرهزینه و پُرخرج بود و هزینههای مقاومت در عراق، سوریه و لبنان و یمن بر دوش ما بود و این بار مالی، حواس دولت ترامپ را به سوی خود جلب کرد و از برجام خارج شد تا با فشار حداکثری و به صفر رساندن صادرات نفت، کار را برای تامین هزینههای راهبرد محور مقاومت با مشکل مواجه سازد. همین فشارهای مالی نیز باعث شد اقتصاد دچار تنگنا شود و حمایت از محور مقاومت با مشکل مواجه گردد. این همان سیاستی بود که کیسینجر پس از شکست داعش گفت، الآن دورانی است که باید با نفوذ ایران در منطقه برخورد کنیم.
البته واقعیت این است ما محور مقاومتی تشکیل دادیم که هدفش نابودی اسرائیل است و در عمل هم سعی کردیم این هدف را دنبال کنیم و در این مسیر، جبهه مقاومت را به گونهای تعریف کردیم که کشورهای محدودی نظیر عراق و سوریه و دو سه سازمان مثل حزبالله و حماس و امثالهم را شامل میگردید، در حالیکه ظرفیت مقاومت در جهان اسلام خیلی بزرگتر از این است. در واقع ما به دلیل اینکه کشورهای عربی ـ اسلامی با مدل ما از مقاومت یاد نمیکنند، با بدبینی نسبت به آنها نگاه میکنیم. ما مقاومت را عمدتاً مسلحانه و مبتنی بر سلاح میدانیم و انواع دیگر مقاومت سیاسی و بینالمللی و حقوقی را کم اهمیت میشماریم در حالیکه آنها مقاومت مسلحانه را در سابقه خودشان دارند و چون موفق نبوده از این تجربه عبور کردهاند.
اغلب کشورهای منطقه و ملتهای مسلمان عرب و غیرعرب، اسرائیل را به واقع خطر میدانند اما ما آنها را از شمول مقاومت خارج کردیم و گفتیم این کشورها در مقابل اسرائیل تسلیم شدند. واقعیت این است که هیچ کشور و ملتی در منطقه نیست که دوستدار اسرائیل باشد، یعنی وجود اسرائیل را منفعتی برای منطقه بداند؛ بلکه همه میدانند این موجود ربطی به منطقه ندارد و از دنیای خارج تحمیل گردیده و از آن زمان منطقه در گرداب آشوب و جنگی وارد شده که پایانی هم برایش نمیتوان متصور بود. بنابراین سایر کشورهای منطقه نیز این وضعیت را میبییند ولی سعی میکنند در حدود مقدورات خودشان عمل کنند. لذا میتوان گفت در تکتک کشورهای منطقه با یکی دو استثنا، ظرفیت و ایستادگی در مقابل تجاوزات اسراییل وجود دارد و جبهه مقاوت باید طوری تعریف شود که از همه این ظرفیتها استفاده گردد.
*عملیات هفتم اکتبر و آغاز روند تضعیف مقاومت
درباره هفتماکتبر و عملیات طوفانالاقصی زیاد صحبت شده ولی اکنون حداقل میتوان گفت این عملیات بر اساس محاسبات یکطرفه صورت گرفت. اصل ماجرا از این قرار بود که دولت بایدن میخواست آرامآرام و بر اساس یک طرح، اسرائیل را با کشورهای عربی به توافق برساند و ائتلاف گستردهای را در منطقه علیه ایران شکل بدهد تا در نهایت ایران تسلیم شود و در آستانه انجام عادیسازی روابط بودند که این اتفاق رخ داد و برخی هم اعلام نمودند برای جلوگیری از ادامه همین توافق، این اتفاق رخ داده است. پس از آن عملیات، اسرائیلیها تلاش کردند بیشترین استفاده را از وضعیت ببرند، لذا حمله زمینی به غزه را آغاز کردند و حدود 45 هزار نفر را کشتند و بیش از 100 هزار نفر را هم زخمی نمودند. اسرائیل، عملیات هفتم اکتبر را آغاز یک برنامهای تعریف کرد که به اصطلاح خودشان تا نابودی کامل محور مقاومت پیش ببرد.
حزبالله هم از طرفی نمیتوانست نسبت به مسئله غزه بیتفاوت بماند و در موقعیتی قرار گرفته بود که نمیتوانست دست روی دست هم بگذارد. لذا از روز دوم پس از عملیات هفتم اکتبر، برای اینکه فشار از روی حماس برداشته شود، حملات محدودی به شهرکها داشت. آمریکاییها و فرانسویها مذاکراتی با دولت لبنان و به صورت غیرمستقیم با حزبالله انجام دادند که ماجرای لبنان را از طریق مذاکره حل کنند اما ظاهراً از این طریق حلشدنی نبود. با این حساب، جنگ با حزبالله شروع شد و اسرائیل که کاملاً از سوی آمریکا حمایت میشود، سعی کرد نهتنها سران حزبالله را بلکه تمام تاسیسات نظامی، اجتماعی و بنگاههای مالی آنها را به گونهای تخریب کند که به این سادگی بازسازی آن انجام نشود و آنقدر این عملیات وسیع و سنگین ادامه یافت که در نهایت منجر به پذیرش قطعنامه 1701 از سوی حزبالله شد.
از طرفی ایستگاه اصلی محور مقاومت، “سوریه” بود و این پایگاه، نقطه اتصال ایران به حاشیه مدیترانه یعنی لبنان، فلسطین و حتی با عراق هم به معنایی محسوب میشد. برای شکستن این نقطه از محور مقاومت، مستعدترین گزینه، شورشیان و معارضین دولت اسد بودند. لذا به آنانکه از مدتها پیش آموزش دیده و تجهیز شده بودند، دستور حمله را دادند و در کمتر از دو هفته و بدون هیچگونه مقاومتی از سوی ارتش ناراضی سوریه، دمشق به دست معارضین افتاد و حکومت بشار اسد سقوط کرد.
ساقط نمودن حکومت بشار اسد را، برخی تحلیلگران یکی از اشتباهات تصمیمگیران این روند و به ویژه اسرائیل میدانند و معتقدند اگرچه اسرائیل و شخص نتانیاهو میخواهد از تحولی که در سوریه رخ داده به نفع خود استفادهکند و اعتبار این تحول منطقهای را به نام خود تمام نماید، اما این تنها یک تلاش تبلیغاتی است و با واقعیت سازگار نیست. زیرا نظام اسد این اواخر برای اسراییل خطری نداشت و اتفاقاً بعد از طوفانالاقصی، یکی از ضعیفترین مواضع را در بین کشورهای عربی و اسلامی در حمایت از غزه و حماس داشت. از طرفی اسراییل مرتب راههای ارتباطی حزبالله و مراکز مربوط به ایران را در سوریه بمباران میکرد و نظام اسد نه تنها هیچ پاسخی به این حملات نمیداد بلکه مخالف این بود که حزبالله و ایران از خاک سوریه به حملات اسرائیل پاسخ دهند. واقعیت این بود که دیگر نظام اسد خطر چندانی برای اسراییل نداشت. یک کشور ضعیف که یک بخش آن را کُردها و بخش دیگرش را اسلامگراها گرفتهاند و دولت ضعیف مرکزی که مردم او را نمیخواهند، و این وضعیت برای اسراییل بسیار خوب بود. بنابراین، به عقیده برخی صاحبنظران، سقوط نظام اسد، نه تنها به نفع اسرائیل نیست، بلکه میتواند در درازمدت به ضرر او تمام شود زیرا اگر در سوریه یک آشوب و درگیری و جنگ داخلی رخ ندهد و نیروهای مخالف اسد با هم بتوانند به توافق برسند و یک دولت مرکزی نسبتاً قدرتمند تشکیل دهند، اولاً این سوریه از سوریه اسد قدرتمندتر میشود، ثانیاً اینها اسلامگرا و با ریشه اخوانی هستند و بسیار بیشتر از نظام اسد طرفدار حماس میباشند. از طرفی، نظام بعث سوریه نظامی بود که سالها با اسراییل جنگیده و شکست خورده بود و جرأت و جسارت به چالش کشیدن اسراییل را نداشت، اما اسلامگراهای فعلی، یک نیروی جوان و پُرانرژی هستند و ترس از اسرائیل و تجربه شکست را ندارند، لذا در آینده برابر اسرائیل خیلی بیمهاباتر عمل خواهند کرد و جسارت بیشتری خواهند داشت.
*بهره برداری ترکیه از این تحول
در حالیکه فروپاشی دولت سوریه، محور مقاومت و ایران را در منطقه تحت تأثیر قرار داده، ترکیه توانسته است جای ایران و روسیه را در سوریه بگیرد. نفوذ ترکیه در سوریه به نوبه خود میتواند سکوی پرشی برای آن کشور به منظور نفوذ در لبنان و اردن و شمال آفریقا و نیز برخورداری از موقعیت بهتری برای نفوذ بیشتر در گروههای فلسطینی باشد. از طرفی، روابط ترکیه با آمریکا و اسرائیل همواره موجب شده تا دست آنکارا برای انواع مانورها در منطقه باز باشد. ترکیه ضمن عضویت در ناتو و میزبانی یک پایگاه مهم آمریکا، نه تنها هیچگاه در رابطه با اسرائیل از لفاظی فراتر نرفته، بلکه در مواردی مانند تحولات قفقاز و داشتن روابط سیاسی، اقتصادی و نظامی دارای همسویی استراتژیک با اسرائیل نیز بوده است. حتی وزیر دفاع ترکیه اعلام کرده در صورت درخواست دولت جدید سوریه، حضور مستشاری نظامی در این کشور خواهد داشت و با روندی که طی میشود، به نظر میرسد به زودی ترکیه چنین حضوری در سوریه خواهد داشت، البته آنهم در جهت اهداف آنکارا که مهمترینش سرکوب گروههای کُردی است که علیه دولت ترکیه مبارزه میکنند.
برخی هم معتقدند كه رجب طيب اردوغان، رييسجمهور تركيه همچنان از نحوه تعريف مرزهاي منطقهاي پس از جنگ جهاني اول و فروپاشي امپراتوري عثماني ناراضي بوده و مدعي است شهرهايي مانند حلب، دمشق، ادلب و رقّه در سوريه ميتوانستند جزو مرزهاي اين كشور باشند. از این رو ادعاها درباره شهرهاي مهم سوريه باعث شده برخي ناظران مدعي شوند رييسجمهور تركيه به دنبال تحقق ايده «نئوعثمانگرايي» است.
*راهبرد ایران در مواجهه با این تحولات
با سقوط نظام اسد و حاکم شدن معارضین بر سوریه، ایستگاه اصلی محور مقاومت، با مشکل مواجه گردیده و اکنون این سؤال مطرح است که آیا باید طراحی جدیدی در مبحث عمق استراتژیک داشته باشیم، یا آن را رها کرده و به حوزه مرزهای خودمان اکتفا نماییم. اغلب صاحبنظران معتقدند در این شرایط، ایران باید وارد فاز کار سیاسی و استفاده از دیپلماسی شود. اولاً نسبت به تحولات سوریه، یک موضع مثبت بگیرد و به چراغ سبزهایی که نشان میدهند، از جمله اینکه جولانی گفته است میتوانیم روابط راهبردی با ایران داشته باشیم، پاسخ مثبت بدهد و وارد کار جدی خصوصاً با ترکیه و قطر شود و از این طریق منافع خود را دنبال کند. همچنين ايران ممكن است در نهايت به اين نتيجه برسد كه برقراري ارتباط با گروههايي مانند كُردهاي سوريه ميتواند به اين كشور كمك كند تا نفوذ تركيه را كاهش داده و در عين حال، اهرم فشاري بر حاكمان جديد دمشق ايجاد نماید.