«ما آخرین گروهی هستیم که با زبان قانون با شما صحبت میکنیم؛ این پیام را به شخص اول مملکت برسانید.»
این جمله را مهندس مهدی بازرگان در دادگاه نظامی ارتش شاهنشاهی که محاکمه هفت تن از سران نهضت آزادی را در دیماه ۱۳۴۲ برعهده داشت، به زبان آورد. جملهای کلیشهای که کلاسیک شد و به تاریخ پیوست.
“مهدی بازرگان چهرهای آکادمیک و مبارزی سیاسی بود که در سال ۵۷ بهعنوان نخستوزیر دولت موقت برگزیده شد؛ اما وقتی دید، توانایی انجام این کار را ندارد استعفا داد.“ جمله معترضهی اخیر را بدان روی آوردم، تا گفته باشم که پیشبینی و اخطارش در دادگاه نظامی، مبنی بر “واپسین نسل اهل دیالوگ با زبان قانون“ اشتباه از آب درآمد؛ چرا که مردم ایران پس از انقلاب ۵۷ ، هزاران بار با حاکمان سرزمینمان به زبان قانون سخن گفتند و هنوز هم پس از ۴۷ سال نهتنها به زبان قانون، که به متمدنانهترین شکل ممکن، سخن میگویند و کنشگری مینمایند. آغازگر این کنشگری مدنی از فردای پیروزی انقلاب، خودِ بازرگان بود که البته نگارنده، آن را نوعی وادادگی سیاسی محافظهکارانه میداند؛ و در حالت خوشبینانه، کمحوصلهگی ناشی از کهولت. اگر او دست به چنان خطای استراتژیکی(استعفا) نمیزد، بیگمان اوضاع امروزمان بهگونهای دیگر بود و برخی حوادث دهه۶۰ اتفاق نمیافتاد. ملیگرایانی که از پاریس تا تهران همهچیز را تحت سیطره خود داشتند و هرکدام انبانی از تجربه، نمیبایست بدانگونه سریع جاخالی کرده و به ورطه وادادگی در میافتادند! هرچند آنان به دوستان دیرین خود (نهضت بزرگ ملی ایران) نیز وفادار نبودند.
بگذریم، که این مقولهای دراز دامن است، و بهواقع مصداق مثنوی هفتاد من کاغذ. هدف غایی این مقدمه، نگاه ویژه به مدنیت والای مردم ایران است. خشونت پرهیزی آنان و پیشگامیشان در دیالوگ، چه با خودی و چه با بیگانه. کاری که هماینک، سران حاکم بر کشورمان با دوَل خارجی(بهویژه با آمریکا) میکنند و بیش از چهار دهه است که ما مردم با حاکمیت میکنیم.
اگر از خشونتهای دهه شصت، که در ذات هر انقلابی نهفته است درگذریم، (درگیریهای خیابانی و جنگ ایران و عراق) پس از پایان جنگ و اوایل دهه هفتاد در دولت موسوم به سازندگی، گفتوگوی با جهانِ آزاد بهگونهای نسبتاً مطلوب آغاز شد، اما فضای داخلی کماکان بسته و محدود ماند. حاصل این بستهگی فضا، پدید آمدن قتلهای وحشتناک زنجیرهای در داخل و خارج از کشور شد که هزینه سنگینی در عرصههای داخلی و بینالمللی برای کشور به بار آورد. مردم اما همچنان پایبند دیالوگ بودند، و دنبال روزنهای برای واگوی انباشتهای بخردانهی درونی خویش میگشتند. این فضا در نیمه دوم دهه هفتاد فراهم شد. مردم با گزینش خیرالموجودین(سیدمحمد خاتمی) بزرگترین «نه»ی ممکن را به فضای حاکم بر آن سالها گفتند. اندک گشایش فرهنگی که در آن دوره پدید آمد، مردم متمدن ایران و بهویژه کنشگران مدنی ـ صنفی را امیدوارتر از پیش، مجاب کرد که برای همزیستی مسالمتآمیز و گذر آرامبخش زندگی و عمر در کشور بزرگ و متکثری چون ایران، گزینهای خردمندانهتر، ارجمندتر، کمهزینهتر، از گفتوگو و رفرم نیست. مردم ایران نیز همانند سایر ملل جهان، و حتا حاکمان خودمان که حرف، بسیار برای گفتن دارند، حرفی برای گفتن دارند و صدایی هستند میان صداها؛ بنابراین لازم است که حاکمان، صدای مردم را بشنوند. به قولی “ما نیز مردمی هستیم!“ و این کلام را در هر فرصتی چون تعویذی، در خانه و مدرسه، کوچه و خیابان، در تاکسی و صف نان، و… تکرار کردند اما کمتر این صدا شنیده شد. خرداد ۸۸، دی ۹۶، آبان ۹۸ و پاییز ۱۴۰۱ نمونههای شاخصی از کنشگریهای مدنی ایرانیان بود، که باخشونت درآمیخته گردید و صدای آنان شنیده نشد.
این همه به اختصار و بدون تشریح و توضیح و ریشهیابی علل، با این انگیزه مطرح شد، تا شرایط ویژه و منحصربهفرد این روزهای تاریخی کشورمان، و رابطهی مستقیم آن را در پیوند با “شنیدن صدای مردم“ باز گویم.
این روزها میهن عزیزمان، بر معبر یکی از حساسترین و شاخصترین وقایع تاریخی نیمقرن اخیر خود، قرار گرفته است. ما راه دراز، پر از نشیب و فراز، و بسیار بسیار دشوار و پرهزینهای (مادی و معنوی) را در این نیمقرن فراپشت نهادهایم؛ که گذار هر روزش، خود بهتنهایی، به درازا، پهنا و ژرفای یک تاریخ است. تاریخی تراژیک! که واگویش در اقلیم این قلم نگنجد. پس به مصداق و اختصار، دو نمونه از آن را یادآور میشوم، و نقش تعیینکننده و سرنوشتساز حضور عاشقانهی مردم را:
نخست انقلاب ۵۷:
یکی از بزرگترین انقلابهای جهان در قرن بیستم، پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه به شمار میرود. این انقلاب، پس از فراگیر شدن آن در فاصله کمتر از ششماه، تمامی آبادیهای کشور(شهر و روستا) را در نوردید، به پیروزی رسید، بهنظام۲۵۰۰ساله شاهنشاهی پایان داد، و جمهوری اسلامی را جایگزین آن ساخت. یکی از شاخصترین دلایل زود به نتیجه رسیدن آن، انسجام و حضور همهجانبه مردم بود و شنیده شدن صدای همین مردم توسط رهبران انقلاب.
سه ماه پیش از پیروزی انقلاب، محمدرضا پهلوی در ۲۴ آبان ۵۷ در مصاحبهای تلویزیونی اعلام کرد: “من صدای انقلاب شما مردم ایران را شنیدم“. اما دیگر دیر شده بود!
دوم، جنگ ایران و عراق:
این جنگ یکی از طولانیترین جنگهای سدههای اخیر در تاریخ جهان است. هرچند دست آورد و یا برندهای نداشت (هیچ جنگی در تاریخ جهان برنده نهایی در معنای واقعی کلمه نداشته است) اما حضور همهجانبه مردم اعم از زن و مرد، پیر و جوان، روستایی و شهری، اقوام و اقلیتهای مختلف، موجب شد که سران تصمیمگیر در ادامه و ادارهی آن شکست نخورده و وجبی از خاک ایران عزیز به دست بیگانه نیفتد، و سرانجام به صلح بین دو کشور همسایه منجر شود.
«جنگ را هیچکس دوست ندارد در جنگ پدران، پسران را به خاک میسپارند؛ حال آنکه در زمان صلح پسران، پدران را» کرزوس، پادشاه لیدیه (قرن پنجم پیش از میلاد)
اطالهی کلام را بیش از این، دانستههای خوانندگان ارجمند را مکرر نمیکنم، و تمام نکات پیشگفته را، پیشنیاز شرایط امروز جامعه ایران میدانم، و در قامت یک ایرانی میهنپرست، به تصمیمسازان و تصمیم گیران فعلی کشور یادآور میشوم که:
هرچند تمام این چند دهه را تحت سیطرهی دلهره و اضطراب، ذیل سپهر “شرایط خاص” زیستهایم؛ اما اینک بهواقع در”شرایط خاص” به سر میبریم. اگر منطبق بر دو نمونه پیشگفته (انقلاب ۵۷ و جنگ ۸ ساله) نقش تاریخی و سرنوشتساز پشتوانه مردمی نادیده گرفته شود و صدای این مردم شنیده نشود، امیدی به فردا و فرداها نیست. مردم ما هیچچیزی نمیخواهند، جز یک زندگی معمولی و بدون دلهره و تبعیض! اما یک خواهش اضافه کنم: منابع و ذخایر طبیعی و خدادادیاش را صرف زندگی، صلح، آرامش، عمران و آبادی کشور کنید!
به خاطر میهن، به خاطر شهدایی که خود را قیّم و وارث خون آنان میدانید و برای مردم نجیب و متمدن ایران، لطفاً “صدای مردم را بشنوید!“