تشخصطلبی یاخودنمایی (نه در معنای کبر و غرور) در قاموس «هویت جویی» در ناخودآگاه نوع بشر، از کودکی تا کهن سالی و از فرد تا جمع به درجات متفاوت و در همهی جوامع وجود داشته و دارد. این کنش روانی از بدو تولد همزاد آدمی است که پرداختن بدان خارج از بحث ماست. مراد این نوشته آن دسته از تعلقات روانی(جمعی) است که درجامعهشناسی به «ناسیونالیسم» تعبیر میگردد. ناسیونالیسم به معنای حس تعلق به واحدی اجتماعی به نام «ملّت» است. «ملّت» به گروهی از انسانها گفته میشود که دارای فرهنگ، نژاد و زبان مشترک بوده و حول محور یک حکومت جمع شدهاند. باید دانست که تا پیش از قرن هجدهم «ملّت» به معنای امروزی آن وجود نداشت؛ مردم خود را به واحدهای اجتماعی کوچکتری مانند پیروان یک مذهب، قوم و قبیله و یا رعایای یک ارباب یا فرمانروا متعلق میدانستند.
آنتونیگیدنز، جامعهشناس بریتانیایی معتقد است که اندیشهی «ناسیونالیسم» را نمیتوان از شکلگیری دولتهای مدرن جدا دانست. ناسیونالیستها بر اشتراکاتی چون پیشینهی تاریخی، زبان، نژاد، آداب و رسوم و آرمانهایی تأکید دارند که حاصل این مشترکات «هویت ملّی» است. عشق به میهن، نژاد، زبان، پیشینهی تاریخی و فرهنگی، استقلالسیاسی، اقتصادی، نظامی، غرور ملّی و جانفشانی در برابر ملت به عنوان ارگانیسمی واحد، و تلاش برای پیروزی و پیشرفت همه جانبه از اصول و ارزشهای «ناسیونالیسم» است.
ناسیونالیستها گاه با تکیه بر ملیگرایی، موجب پیشرفت و شکوفایی اقتصادی شدهاند، نمونهی آن در مصر در دوران حکومت جمالعبدالناصر و در ایران ملی شدن صنعت نفت به رهبری زندهیاد دکتر محمد مصدق است؛ هر چند در ایران ایدهی ناسیونالیسم توسط تجددگرایانی چون سیدحسن تقیزاده، احمد کسروی و میرزا فتحعلی آخوندزاده رواج یافت.
باری از این مقدمهی نه چندان طولانی مراد این بود که بگویم، در میان اقوام و ملل گوناگون جهان «ما ایرانیان نیز مردمی هستیم»؛ و دارای منزلتی که از آن محرومیم!
اگر به تشخصطلبی(هویت بخشی فردی) و یا ناسیونالیسم جمعی(ایرانی) خود بنازیم و در پیشگاه اقوام و ملل جهان ادعای هویت کرده و بگویم که ما نیز مردمی هستیم، بیواسطه لازم است که اسناد هویتی خویش را روکرده و در منظر جهانیان قرار دهیم! چرا که جهان، جهان داشتههاست، جهان دارندگی و برازندگی! به شرق دور (سنگاپور، مالزی، ویتنام، تایلند و…) نمیپردازم؛ در همین همسایگیمان آن سوی خلیج (امارات، قطر و عمان) را پیش چشم آوریم، آنگاه، نگاهی به قد و بالای خودمان، از دیروز تا امروز:
ایران:
جهانی که اینک ما، در آن به سر میبریم متشکل از دویست و… کشور است؛ با دیرینگی متفاوت. از روزگاری که بشر کشاورزی را یاد گرفت و یکجانشینی آغاز کرد، نخستین تمدنها در بستر رود کارون در ایران، دجله و فرات در عراق، نیل در مصر و هوانگهو در چین شکل گرفت. پس ایران از نخستین تمدنهای پدید آمده در جهان است. ناگفته پیداست که علت شکلگیری نخستین تمدنها، آب و زمین مناسب کشاورزی بوده است، امّا پس از آن، علل و اسباب دیگری در پیدایش تمدنها و اجتماعات و دولت شهرها نقشآفرینی کردند که امروز از آنها، به عنوان غولهای صنعتی (امریکا، ژاپن پس از جنگ، کرهیجنوبی و…) یاد میشود؛ امّا باید دانست که پیشرفت صنعتی به تنهایی، به معنای نادیده انگاشتن سایر پدیدههای «هویتساز» نبوده و نیست. ایران با وجود تمام فراز و فرودها و شکست و پیروزیها، هنوز در بسیاری زمینهها، حرفها برای گفتن دارد؛ و سرور، سری در میان سرها دارد! از آن جمله: معماریهای باستانی نظیر تختجمشید، تاقبستان و…، معماریهای ایرانی اسلامی متأخر، ادبیات غنی و فاخر با پیشینهی هزارساله(که بینظیر است)، نفت و گاز و انواع کانیها(68گونه که در برخی جایگاه نخستین را دارد) و… که پرداختن به هریک نه تنها سوژهی صدها مقاله، که حکایت مثنوی هفتاد من کاغذ است!
اینها و فراوان داشتههای دیگر، نماد و نمودهایی هستند که «هویت ملی» یا «ناسیونالیسم» ایرانی را معنا میکنند. در این نوشتار بنای پرداختن به سرمایههای انسانی (معنوی) را ندارم، که لشکری دارد از ستارهگان رخشان، بنایم بر آن است که با نگاهی به سرمایههای مادی منحصر به فرد و بسیار، به این نکته اشاره کنم که: کشوری با این همه سرمایهی بیهمتا (7درصد معادن جهان ویک درصدجمعیت زمین، رتبهی دوم گاز، جایگاه سوم نفت، 68 مادهی معدنی ـ غیرنفتی ـ یکی از 15 قدرت معدنی جهان، در ردیف ده کشور جاذبههای شاخص باستانی ـ گردشگری و…)، پس چرا به رغم تلاش چندین و چندبارهی مردمانش برای دستیابی به جایگاهی که شایستهی آن هستند، هنوز رنج محرومیت و فقر دامان این ملت نجیب و دراز پیشینه را رها نمیکند؟! این همه سرمایهی مکشوف و مستحصل به کجا میرود؟ که بنا به گفتهی مقامات مسئول60درصد جمعیت آن در زیر خط فقر به سر میبرند! چه کس یا کسانی عامل این تیرهبختی هستند؟ و صدها پرسش دیگر، امّا از همین لٌون!
از روزی که نخستین چاه نفت خاورمیانه (چاه نمرهی یک) در منطقهی مسجدسلیمان ایران کشف و استخراج شد یکصد و چهاردهسال میگذرد (درست یکسال پس از امضای پیمان مشروطیت به سال 1285خورشیدی)، در این بازهی زمانی قریب به دو تریلیون دلار فروش نفت داشتهایم، همراه با چهار خیزش یا چرخش نسبتاً همهگانی: (جنبش مشروطه، کودتای سوم اسفند 1299 و برآمدن رضاشاه، ظهور دولت ملّی مصدق، و انقلاب 57) که بیگمان اگر این درآمد نجومی را مدیریتی کارآمد راهبر بود، به چهار بار میشد این کشور را از نو ساخت! بگذریم که به گفتهی آگاهان، قریب به یکسوم این درآمد تنها در 8سال دولت معجز هزارهی سوم (احمدینژاد) استحصال شده است. حاصل آن مدیریت ناکارآمد، نه تنها هدر رفت هفتصد میلیارد دلار درآمد نفتی نبود، که به جز تخریب زیرساختهای فرهنگی، کشور را تا آستانهی جنگی تمام عیار به پیش برد (همو که امروز در ژست اپوزیسیونی تمام عیار جلوهگر شده است) و صدور چندین قطعنامهی بینالمللی بر علیه ایران را مصدر شد!
مدیریتی از آنگونه، کشوری را که سومین مولد و صادرکنندهی نفت جهان بود به جایی کشاند که در ادامهی آن راه امروز، برای صدور یک بشکه نفت نیز با مشکل مواجه هستیم!
پس از تحریمهای ظالمانه و بایکوت نفتی ایران،کشتیبانها را ناگزیر سیاستی دیگر به پیش آمد! دولتمردان پس از آن چارهای نداشتند جز این که به سمت محصولات غیرنفتی، تغییر مسیر دهند؛ هرچند که این نیز مشکلات خاص خود را داشته و با معضلات و چالشهای دیگری روبه رو هستیم!
با تغییر ناگزیر سیاستهای اقتصادی و دیپلماسی بینالمللی، مفاهیم جدیدی چون: اقتصاد بدون نفت، اقتصاد مقاومتی، جهش تولید و… وارد گفتمان سیاسی و حتا فرهنگی دولتمردان شد؛ هرچند پیش از آن نیز فرآوردههای غیرنفتی و به ویژه مواد کانی ـ معدنی همواره یکی از ستونهای مهم اقتصاد ایران بود، اما در مواجهه با تحریمهای کمرشکن، معادن و مواد کانی به شکل بیسابقهای (افراطی) مورد توجه و بهرهبرداری قرار گرفت؛ که مختصرا به پارهای از مشاهدات و تجارب میدانی اشاره میکنم.
نگارنده به واسطهی اشتیاق ویژه به کوهنوردی، ناگزیر از سفرهای جمعی (تیمی) به اقصا نقاط کشور شدهام؛ از این رهگذر (به ویژه در یکی ـ دو دههی اخیر) بیواسطه شاهد یورش و تخریب زایدالوصف طبیعت به بهانههای مختلف بودهام: نظیر احداث راه برای دستیابی به امامزادهای با نام یا گمنام بر بلندای کوه، ایجاد سایتهای نظامی ـ امنیتی، و در بسیاری از موارد هم برای رسیدن به معدن؛ به این بهانه، هزاران کیلومتر راههای فرعی ـ کوهستانی در دل طبیعت بکر ایجاد شده، که حاصل آن از بین بردن میلیونها گونهی گیاهی بوده و نابودی هزاران هزار هکتار مراتع چرای دام!!! بد نیست بدانیم، برخی از این راهها که به بهانهی رسیدن به امامزاده بالای کوه احداث شده است، توسط برخی از نمایندگان یا کاندیداهای مجلس و در اصل به قصد جمعآوری آرای روستاهای محدوده امامزادهی مورد نظر ایجاد شده، که نماینده با یک تیر دو نشان زده است! هم رأی و نظر ساکنین روستاهای منطقهی موردنظر را با خود همراه کرده و هم در مسیر احداث جادهای که هزینهی آن را دولت پرداخته است، دست کم به یک یا چند معدن دست یافته است. احداث راههایی از این دست به علت صعبالعبور بودن گاه هزینهای همتای احداث بزرگ راهها را میطلبد! ترس دارم بگویم که برای برخی از این امامزادهها از دو یا سه جبههی مختلف یک کوه، ایجاد راه شده است! با انگیزه و درجاتی مختلف و متفاوت.
اگرسراسر ایران را بگردید، کمتر منطقهای را مییابید که طبیعت و به ویژه کوههای آن، از دست برد معدنچیان و به ویژه معدنخواران در امان مانده باشد و این نشان از نعمت بیحد و حصر خدادادی است که به ما ایرانیان ارزانی داشته، امّا ما با شقاوت و بیرحمی تمام عیار، از آن نقمتی مرگبار میسازیم.
(آن دلیلی کو تو را مانع شود/ از عمل آن نقمت صانع شود ـ مولوی)
میدانیم که این نعمات حاصل تلاش و نشو و نمای چند میلیونساله «مادر زمین» است، برای فرزندانش! فرزندانی که بسیار بسیارانشان هنوز از مادر نزادهاند! و ما، نه به معاصران، که بر آیندگان و نامدهگان نیز رحم و مروت روا نمیداریم.
هر چند هضم این فجایع (افراط در برداشت و تخریب غیراصولی) سخت است؛ با این همه اگر سود حاصل از این معادن به جیب دولت (خزانهی ملّی) میرفت، دردی نبود، که دولت نمایندهی ملت است و صرف رفاه عام میکند. فاجعه آنجاست که قریب به اتفاق این معادن به دست بخش خصوصی سپرده شده است؛ دست کسانی که غالباٌ، جز نابودی محیطزیست و راز آفرینش، و به هم زدن بالانس اجتماعی ـ فرهنگی، ایجاد شکاف حیرتآور طبقاتی، نارضایتی عمومی و نتیجتاً افول امنیتملی، ایجاد اشتهای کاذب و فقر و فساد، نابودی ارزشهای اخلاقی نظیر قناعت، صبوری و شکرگزاری، ترویج تجملگرایی و مصرف بیرویه و … هنر دیگری ندارند.
ویلاسازیهای بیسابقه در اطراف شهرها، روستاها و ییلاقها، برجها و قصرهای لاکچری، پاساژها و مجتمعهای عظیم تجاری، اتوموبیلهای سلطنتی، خرید خانههای دوم و سوم و… درداخل وخارح کشور، و… نمونههایی از فراچنگ آوردن ثروت بیزحمت و غارت سرمایههای ملی است!!!
خوب است بدانیم، که فعالترین معادن کشور در خراسان است، در این میانه ترشیز و به ویژه بردسکن، کلکسیونی از معادن گوناگون است، که تعداد زیادی از این معادن در مرحلهی بهرهبرداری است، از شاخصترین معادن فعال در منطقهی بردسکن میتوان به معادن “طلای کبودان” اشاره داشت؛ به نشان نعمتی که برای ساکنانش به نقمتی تلخ، دردناک و فاجعه بار تبدیل شده است! نگارنده که زادگاهش کبودان است، گواهی زنده و بلاواسطه است، از نقش مخرب و تأثیرات سوئی که بر محیطزیست و چراگاههای دام منطقه گذاشته و خطرات بالقوهای که هم اینک تهدیدمان کرده و آیندهای مبهم و تراژیک را برایمان ترسیم میکند.
هرچند ابتدای این مطلب را با ناسیونالیسم ایرانی شروع کردم؛ اما خوشبختانه یا شوربختانه، باوری به «ناسیونالیسم» ندارم، خاصه ناسیونالیسمی که به اقلیمی کوچک به وسعت یک شهر یا روستا محدود گردد. اما باید بدانیم که این (معادن طلای کبودان) نمونهای قابل تعمیم برای فاجعهای محتوم است؛ فاجعهای که دامنگیر تمام مناطقی شده و یاخواهد شد،که همجوار این معادن هستند! معادن به شکل غلط و مفرط و بیمارگونهای در حال بهرهبرداری هستند، اما آنچه نصیب بومیان میشود، تخریب محیطزیست، نابودی مراتع و چراگاههای دام، تخریب آبخیزها و آبخوانهای طبیعی، خشکاندن چشمهها و قنوات در درازمدّت، تزریق سمّ سیانور (مادهی ضروری برای استحصال طلای خالص از خاک معدن) به خاک و آب و بیماریهای ژنتیکی حاصل از آن در انسان و حیوان در آینده، باطلههای معدنی و پسماندهای سمی، ریزگردها، و… توسط افرادی است، که اگر وجود این معادن و سود بیحد و حصر و فوق نجومی این معادن نبود، حتا به قصد گردشگری و ایرانگردی نیز، هرگز گذارشان به این مناطق نمیافتاد! می دانم این گفته با نگاه نگارنده به ناسیونالیسم در تعارض است، امّا زمانی میتوان حضور چنین سرمایهگزارانی را مغتنم شمرد و خاک پایشان را توتیای چشم کرد که مرحمی هم بر هزاران زخم و درد بیدرمان بومیان میگذاشتند!
از مصادیق و تأثیرات مخرّب این معادن بر منطقه، رابطهی خشک و بیروح معدنچیان با بومیان، اعتراضات در حال شکلگیری اجتماعی، خسارتهای تلخ بالقوه و فعل این معادن و… در شمارهی بعد خواهم نوشت؛ اگرم دست چرخ امان بدهد!
به قول پروین:
حاصل ما را دگران می برند
زحمت ما زحمت بیمدعاست
پیشهی آنان همه آرام و خواب
قسمت ما، درد و غم و ابتلاست
دولت و آسایش و اقبال و جاه
گر حق آنهاست، حق ما کجاست؟
گفت چنین، کای پدر نیک رأی
صائقهی ما ستم اغنیاست!