«در نکوهش حاکمان»
{ما} که گاوی برآور{یم} بر بام
جز به تعلیم برنیار{یم} نام
چه سبب چون زنی تو گوری خًرد
نام تعلیم کس نیارد برد
زندهیاد داریوش شایگان، در کتاب «پنج اقلیم حضور» به خصلت شاعرانگی ایرانیان میپردازد و اشاره دارد که کمتر مردمی را میتوان بر کرهخاکی یافت که چنین پیوند عمیقی با شاعران ارجمندشان داشته باشند، یا بهاندازه ایرانیان (بهطور عام) حافظ شعر باشند و هرازگاهی و بهتناسب در گفتمانشان از آن استفاده کنند و یا حوادث روزگار خویش در آن ببینند.
او شخصاً به پنج شاعر بزرگ فارسیزبان (فردوسی، خیام، مولوی، سعدی و حافظ) اشارتی مستقیم دارد که هرکدام از آنان بخشی از هویت سترگ ایرانیان و مهمتر از آن هویت اقلیم زبان فارسی را غنا، بقا و اعتبار بخشیدهاند. بهاختصار میتوان گفت: فردوسی نمادهای روح حماسی و آزادگی قوم ایرانی را به تصویر کشیده، خیام اصالت نگاه را به عالم هستی و زندگی این جهانی، مولانا عرفان ایرانی، سعدی، ظرفیت فصاحت و بلاغت کلام فارسی را و حضرت حافظ عشق را، که بیوجودش، جهان خالی از معناست.
شعر یا هر متن ادبی دیگری آنگاه مانا و اثرگذار است، که همه یا بخشی از زندگی و احوالات جمعی، یا فردی را در لحظه و یا پس از گذر دههها و سدهها معنا بخشد. شعر این بزرگانِ عرصه کلام، با گذر سدهها هنوز مبیّن احوال جمعی ما ایرانیان و حتا جهانیان است.
اگر از «پنج اقلیم حضور» شایگان گذر کنیم، بیگمان به «پنجگنج» نظامی میرسیم. در بخشی از این منظومه بزرگ (هفتپیکر) به «داستان بهرام با کنیزک خویش» بر میخوریم. او با درخشندگی الماس کلاماش، نوری را از دیروز بر تاریکناهای زمانه ما میتاباند که باور میکنیم تاریخ تکرار مکررات است، در گونه و شمایلی دیگر؛ که چون مکرر است به شکلی تراژیک رخ عیان میدارد. درونمایه این نوشتار را از بخش کوچکی از «هفتپیکر» وام گرفتهام و با عنصر زمان تطبیقاش دادهام. داستان از این قرار است:
در بین زنان حرمسرای شاه، کنیزکی هنرمند و زیباروی(فتنه) حضور دارد که سرآمد مَهسانان دربار است و پیوسته ملازم شاه. بهرام سرآمد شکارافکنان است و فتنه، هنرمندی رقاص، چنگنواز و آوازخوان.
ساز او چنگ و ساز خسرو تیر
این زدی چنگ و آن زدی نخجیر
در یکی از کمینگاهها که بهرام اوج هنرنمایی (خونریزی) خود را به نمایش میگذارد:
در یکی لحظه زان شکار شگفت
چند را کُشت و چند را بگرفت؛
وان کنیزک زناز و عیّاری
در ثنا کرد خویشتنداری
شاه در شگفت آمد و گفت:
بگوی از سر تا دُم آن گور کدام نقطهاش را بزنم/
گفت: باید که رخ برافروزی
سرِ این گور در سُماش دوزی
شاه چنین کرد و…
گفت: شه با کنیزک چینی
دستبردم چگونه میبینی؟
گفت: پرُ کرده شهریار این کار
کار پُر کرده کی بود دشوار؟!
هرچه تعلیم کرده باشد مرد
گرچه دشوار، شد بشاید کرد
شاه حکم به قتل مَهدُخت زیباروی جوان داد و آن را به سرهنگی گرگ خوی سپرد. سرهنگ او را به کوشک خویش برد و خواست سر از تنش جدا کند؛ دختر او را متقاعد کرد که شاه پشیمان خواهد شد، و مقداری جواهر بدو داد. سرهنگ او را بهعنوان خدمتکار عمارت خود که شصت پله تا بام سرای داشت، به کار گرفت. ماده گاوی در خانه بود که بزاد و گوسالهای زیبا داشت. دختر او را عزیز میداشت و از روز نخست او را بر گردن خویش میگذاشت و همه روز شصت پله قصر را بالا میرفت.
تا بهجایی رسید گوساله
که یکی گاو گشت ششساله
سرانجام روزی دختر به سرهنگ گفت: وقت آن رسیده که پادشاه(بهرام) را به قصر خویش دعوت کنی. چون شاه به قصر درآمد از آنهمه زیبایی در شگفت شد، امّا اشکالی به آن وارد کرد که تو در سن شصتسالگی چگونه خواهی توانست شصت پله را بالا بیایی؟ سرهنگ پاسخ داد: این مشکلی نیست! ما در اینجا کنیزکی داریم که گاوی غولپیکر را بر دوش گرفته و بیوقفه برای چرا به پشتبام میآورد. شاه گفت:
باورم ناید این سخن به درست
تا نبینم به چشم خویش نخست
دختر پس از آرایش غلیظ و پوشیدن صورت؛
پایه بر پایه بردوید به بام
رفت تا تخت پایهی بهرام
پس گاو بر زمین نهاد و گفت:
در جهانت کیست کو بهزور و به رای
از رواقاش برَد به زیر سرای
شاه گفت این نه زورمندی توست
بلکه تعلیم کردهای ز نخست!
کنیز گفت:
من که گاوی برآورم بر بام
جز به تعلیم برنیارم نام
چه سبب چون زنی تو گویی خُرد
نام تعلیم کس نیارد بُرد؟!
اینهمه مقدمه و بهانهای بود، تا جدا از ظرفیتهای بیهمتای ادب پارسی، در کنار هزاران پتانسیل مادی و معنوی بینظیر و کمنظیرِ این اقلیم (مشاهیر و نخبهگان فکری، کانیهای بسیار، هویت، پیشینه و…) این داستان را بومیسازی و امروزی کنم و به دو نکته (درد و زخم) اشاره کنم که اینک هویت ملی این پهنه از جغرافیا را نشانه رفته و به مخاطره درافکنده است:
- خودرأیی حکام و بهرهگیری بیش از حد از قوه قاهر در عین خطاپوشی و خطاپذیری مردم.
- نگاه تحقیرآمیز به زن در روش و منش برخی از حاکمان، که در بین تمام موجودات زنده، تجسّم عینی مهربانی، گذشت، مقاومت و وفاداری است.
این نیز گفته باشم که در زمانه ما هیچکس قدّیس نبوده و به ماوراءالطبیعه متصل نیست. بر این اساس باید گفت: اکثریت قریب بهاتفاق مردم میهن و نماد و نمودها و ارزشهای آنرا به جاندوست میدارند و کسی جز به ادعا نمیتواند خود را دلسوزتر یا فهمیدهتر از دیگران وانمود کند و به دستآویز آن، سایرین (از جمله راقم این سطور) را متهم به بدخواهی کند.
رنج میهنپرستان: از دست رفتن فرصتها، سرمایههای انسانی و مادی و تهدید امنیتملی و تمامیت ارضی این کشور است.
جان داشته و به راه ایران دادیم
ماندهست تنی، که کود خاکاش بادا
به دلایل بسیار از جمله اطالهکلام، تکرار تاریخ زیسته شده، غمِ نان و… بهاختصار از این دو نکته گذر کرده و یادآوری تلخیهای آن را به حافظه شخصی و منابع مکتوب و موجود ارجاع میدهم.
- خودرأیی حاکمان و خطاپوشی مردم:
جدای از تشخصطلبی گروههای خاص در فردای انقلاب و قلعوقمع شمار بیشماری از رژیم گذشته و گروههای موافق یا معاند با نظام که سبب تضعیف برخی نهادها همچون ارتش و طمع همسایگان بهویژه عراق شد، هشتسال جنگ ایران و عراق را با نثار کردن خون بهترین جوانان کشور اداره کردیم. سازندگی را آغاز کرده در سالهای آغازین دهه هفتاد کمرشکنترین تورمها را (بهجز دولت سیدمحرومان) تجربه کرده و در انواع انتخابات علیرغم نظارت استصوابی شورای نگهبان به امید سر سوزنی تغییر شرکت کردیم. با سوءمدیریت و کارنابلدی بسیاری از مسئولان که موجبات تحریم و کوچکشدن سفره لایههای فرودست و انهدام طبقه متوسط اجتماعی گردید ساختیم. فوق نجومیترین دزدیها و اختلاسهای تاریخ جهان را از طرف برخی افراد مسئول شاهد بودیم. فوجفوج عزیزانمان را در اثر سیاسیکاریهای برخی مسئولین در جریان شیوع کرونا از دست دادیم. تلخترین و زهرآگینترین کنش در ساختار سیاسی (تبعیض و دو قطبی کردن جامعه) را تاب آوردیم؛ و چون لب به اعتراض گشودیم به انواع اتهامات متهم شدیم؛ اغلب شرکتکنندگان در اعتراضات خیابانی شناسایی، تعزیر شدند. عبدالمالک ریگی را در آسمان شکار گردید ولی اینک با گذشت بیش از سه ماه، از شناسایی عوامل مسمومسازی کودکانمان در روز روشن عاجز و ناتوانیم. با چه منطقی این موضوع را بپذیریم؟!
- نگاه تحقیرآمیز به زن در روش و منش برخی از حاکمان (تاریخ مذکّر):
شانزدهم اسفند(7مارس) را «روز جهانی زن» نام گذاردهاند؛ پاسداشت نیمه دیگر انسان. مگر نه این است که انسان نیز مانند تمام موجودات زنده و زایا، از دو بخش تشکیلشده است و بدون وجود و حضور هریک از این دو نیمه (زن و مرد) انقطاع نسل صورت گرفته و همچون بسیاری از موجودات دیگر نسل او نابود شده بود؟
«تاریخ مذکر» ریشه در اعماق تاریخ دارد؛ اما آنچه هست در زمانه ما با عنصر مهم ارتباطات و فراگیری تخصصهای موجود هیچ فرقی میان این دو گونه از انسان نیست. چه، بشر دریافته است که جدای از انقطاع نسل، در بسیاری از بخشها، تخصص و حضور زنان به بهبود اوضاع اجتماعی و سطح زندگی فردی کمک بسیاری میکند و غیابش در ساختار زندگی اجتماعی اختلالاتی عمیق پدید میآورد.
جدای از نقش غیرقابل انکار زن در ساختار جوامع امروزی، این حقیقتی است که حضور زنان در بسیاری از موقعیتهای اجتماعی، سبب تلطیف فضا، احترامگذاری بیشتر، آرامش، متانت و بردباری، نزاکت، رعایت ادب و… میگردند و دریدهگی و وقاحت برخی مردان را کنترل میکنند.
این زنان بودهاند که با حضور مداوم و مهر بیهمتایشان، فرزندانی شایسته، نخبه و کارآمد برای اداره جامعه پرورش دادهاند. اگر زیادهخواهیها و خودخواهیها و نفسپرستی مردان را کنار بگذاریم، زن، زیباترین، مهربانترین و وفادارترین همنشین مرد است.
در پایان داستان بهرام گور و کنیزک که دوباره به هم میرسند، کنیزک علت عدم تحسیناش از هنرنمایی شاه را در حضور جمع چنین بیان میدارد:
من که بودم در آن پسند صبور
چشم بد را ز شاه کردم دور
شاه را این سخن چنان بگرفت
کز دلش در میان جان بگرفت
ای هزار آفرین بر آن گهری
کآرد از طبع اینچنین هنری
و این حکایت امروز جگرگوشهگان و دختران نازنین ماست، که چنین مورد بیمهری قرار میگیرند و شگفتانگیزترین، فاجعه (مسمومیتسازی گسترده دختران در مدارس) را به تماشا نشستهایم: عدم شناسایی و برخورد با عاملان و آمران این جنایت هولناک! آنهم درست به هنگامهای که اعتراض به تبعیض، گرانی، تورم و… از سوی مردم در کوتاهترین زمان ممکن مورد پیگیری واقع میشود!
بنابراین باید از حاکمان پرسید که آیا هرگز به وعدههای داده شده فکر کردهاید؟ تاریخی را که شما رقمزده و مردم زیستهاند، خواندهاید؟ در خلوت و صادقانه به اشتباهات خود و همراهی امیدوارانه مردم اندیشیدهاید؟!
کدامینمان خطاکارتر و یا پرگذشتتر و صبورتریم؟! شما یا مردم؟!
{ما} که گاوی برآوریم بر بام
جز به {تسلیم} برنیاریم نام!
چه سبب چون {زنید} گوری خُرد
نام {تعلیم} کس نیارد بُرد؟!