«به بهانهی انتخابات پیشِرو»
به کجای این شب تیره بیاویزیم؛ قبای ژندهی خود را؟!!
حسن قربانی
لابد شما هم ماجرای آن مرد کریهالمنظر را شنیدهاید، که از دختری زیباروی طلب بوسه میکند! ماجرا بدین قرار است که: میانه مردی خپل، زشتصورت و آبله روی، که چشمانی تنگ و لوچ دارد، لنگ است و کچل؛ با لباسی پارهپوره و صورتی ناشُسته و نتراشیده، دهانگشادِ بویناک و بدون دندانش را به توهین باز کرده و از دختری بهغایت زیبا که شُهرهی شهر است بهصورت و سیرت، میخواهد که او را تا بلندای قلهی دماوند همراهی کند و در آن خلوت جای، وی را به بوسهای مهمان کند! پری سا دختر، که بسیار مؤدب است و نجیب و کمسخن، با شرمی آمیخته به ترس میگوید: به کدامین امید یا امتیازت؟!
به روی زیبایت؟! به دهان غنچه و خوش بویات؟! به لباس فاخر و جیب پر پولات؟! با کلام سرشار از مهر و عشقات؟! به راه نزدیکات؟! به …؟!!! این حال و روز و احوالات این روزهای مردم ایران است!(در مثل مناقشه نیست). مردمی که تمام فضایل و مکارم اخلاقی و انسانی را در چهار دههی گذشته در برابر نظام حاکم و نمایندگان منتخبشان در عرصههای مختلف (مجالس، ریاستجمهوری، شوراها و …) به تمام و کمال بهجا آورده و حقگزار بودهاند و صابر و شاکر!!
شاید شهروندانی که به سن از من کوچکترند و به کمال هزار سالی سَر و سَروَر، برخی وقایع تاریخی را خود نزیسته و تجربه نکرده باشند؛ اما چو منی که فزون از شش دهه است اکسیژن حرام میکند و به واقعهی 57 جوانی در آستانهی دههی دوم زندگی، و از همراهان انقلاب؛ خود، نمونه و نمودی کامل هستم از تاریخ مجسّم و مسلّمِ چهار دههی دوران پس از انقلاب، که لحظه، لحظهی آن را زیستهام و دیدهام و میدانم که این مردم چقدر صبور و حلیم و کریم، در فراز و فرودهای این دوره در کنار سردمداران و مسئولین کشور صادقانه پایمردی کردند.
مقارن با جنبش سراسری مردم، در کمتر از ششماه، همه انقلابیِ دو آتشه و تئوریسین انقلابی ـ اسلامی شدیم! بیآنکه سطری از ولایتفقیه آیتالله خمینی را بخوانیم! سرمایهی کارل مارکس را! یا نبرد الجزایر و انقلاب فرانسه را! یا…
چنان جانبرکف و آمادهی متحول کردن بودیم که سران نظام پیشین صحنه را خالی و عنان کار را به ما (جوانان انقلابی) سپردند!
با شکوهترین استقبال تاریخی را از اماممان بهجا آوردیم، نزدیک به 99درصد به نام «جمهوری اسلامی» رأی دادیم.
هشتسال با همسایهی دیروز و امروزمان (دشمن شمارهی یک دیروز و دوست نازنین امروز، عراق) سخت جنگیدیم، از جان و جانان گذشتیم، جان دادیم، و خاک و آب ندادیم، تا نان و ناموسمان مصون مانَد.
میجنگیدیم، اما زندگی جریان داشت؛ فقط بهجای حجلهی عروسی، حجلههای عزاداری را بر گذرگاهها و معابر برای عزیزترین جوانانمان برپای میکردیم. غالباً میگریستیم، کمتر خنده میکردیم. مادران در مرگ فرزندانشان مویه میکردند و پدران صبوری میورزیدند. دختران، در مرگ جوانان زود پیر میشدند. میانسالان و پیرانمان، بهترین اندوختههایشان را برای سربازان به مناطق جنگی میفرستادند و…
هر ازگاهی انتخابات برگزار میکردیم؛ و این شروع داستان ما بود. از همینجا ریشههای اختلافات، دوگانگی، تقسیمبندی، من و تویی، شیعه و سنی، سیاه و سفید، چپ و راست، اصلاحطلب و اصولگرا و… شکل گرفت. بهمرور همگانیتر و آشکارتر و سپس عریانتر گردید؛ تا به امروزِ روز، که با هزار لایه از پارچه و شولا و رنگ و چسب یا ورق پولادین نمیتواناش، پوشاند و چسباند؛ شکاف پدید آمده بین حاکمیت و مردم را؛ نه جنگ زرگری بازیگران ثابت جناحین را.
در آغاز که یکی بودیم، سلسلهای جنباندیم و شاهی بیرون کردیم، نظامی تازه تأسیس کردیم؛ و… .
در دور اول انتخابات تقریباً وحدتِ رویه حاکم بود، و اندک شماری از منتقدین بعدی، که بعدها معاندشان کردیم و بعدترهایش دشمن! به اندرون دایره قدرت راه یافتند؛ اما کمکم دایرهی تنگِ حذف و رد و گزینشهای سلیقهای و ایدئولوژیک، چندان تنگ شد و به هم برآمد که به قول بیدل دهلوی: «رفت مرآت دل از کلفت آفاق به رنگ/ مرکز افتاد برون، بس که شد این دایره تنگ»!! تا جایی که امروزِ روز، جز شماری معدود با قد و قواره تراشیده و تراشخورده، بر سر این سفره و درون این دایره نمیگنجند! بر این ضایعه و فاجعه دلیلی جز تنگنظری و سوءمدیریت و تدبیر، نمیتوان برشمرد.
حاصلِ این سوءتدبیر، گرانی هر دم فزون، تورم، رکود، اختلاس، ارتشا، دزدی و… و مهمتر و دردناکتر از همه دروغ! از جمله فجایعی بود که در این سالها بر ما آوار شد. اصطلاحات و عباراتی که گرچه هرکدام واژهای بیش نیستند، اما واژهگانی تراژیک و غمبار که اندر منقبتشان کتابها نوشته و میتوان نوشت؛ از استعدادها و سرمایههای مادی و معنوی بیشماری که به باد رفت و میرود. جانهای جوانی که جان دادند! نخبگانی که فراری داد و میدهد؛ و…
فجایع چندان گسترده و گسترانیده شده است که مغز از بسط و قبضاش باز میماند و قلم در اقلیم خویش بهزانو در میآید! تا آنجا که جمعبندی این مصایب و فجایع را نمیتوان در قالب مقالهای روزنامهای به شرح و نقد کشید که کتابی میشود به وسعت مثنوی؛ مثنوی هفتاد من کاغذ!
به همدلی و همراهی و همسویی و حتا از خودگذشتهگی و از جانگذشتهگی مردم در برابر آرمان و ایران با مسئولان بهاختصار اشاره کردم؛ در این سوی اما، حاصل کار مسئولان چه بوده که خود را ولینعمت و خدمتگزار مردم میدانند؟! که چنین نیز هست؛ این نیز مثنوی هفتاد تُن کاغذ خواهد شد؛ اگر قرار بر واکاوی، شرح و تفصیل، استنتاج و نقد باشد،که در میگذرم! چه، تکدّر خاطر شریفتان را فراهم آورده و نمکپاش زخمتان میشوم، که خود آن را زیستهاید؛ زیستهایم. جدای از بذل جان و مال، که هدیه و فدیه آمال کردیم، باید از خود بپرسیم که هدف از آن تغییر و تحول بنیادین (انقلاب 57) چه بود؟ چه چیز میخواستیم؟ «استقلال، آزادی، جمهوریاسلامی»! آیا به آن رسیدیم؟! به هیچکدامش اشاره نمیکنم که اگر بلاست یا طلاست، همه در بطن و متن آنیم.
همهی این مقدمه، بهانه و اشارهای است به “سوتیترِ” (به بهانهی انتخابات پیشرو) این مطلب.
انتخابی در پیش است و ما مردمی که به هر سازی رقصیدیم، از جانان و جان گذشتیم و در طلب «استقلال، آزادی و…» صبر پیشه کردیم، سکوت کردیم، خود را به نفهمیدن زدیم، گذشت کردیم و گذشتیم، نجابت ورزیدیم و… و…، تازه امروز غم بزرگ اکثریتمان «غم نان» است، و نخبهگان و احرارمان «پروای جان»! اینک با دو چالش و پرسش بزرگ روبهرو هستیم:
1. ما، در کجای جهان ایستادهایم؟
از انقلاب 57 تا به امروز چهلودو سال میگذرد، با لحاظ کردن کارشکنی بیگانگان یا دشمنان که همیشه و همهجا بوده و هست، حاصل مدیریت مسئولین در این چهار دهه، سیمایی است که در آیینهی تمام نمایی به وسعت ایران میتوان به تماشا نشست! حال آنکه یک دوره چهار یا پنجساله، سیکل کافی و مناسبی است برای آزمایش کارآمدی، و یا ناتوانی مدیر یا مدیران. (قریب به مضمون)؛ پول، نخستین وسیلهی مبادله و نیز سنجش اعتبار در دنیای امروز است؛ ارزش پول ملی ما در جامعهی ملل و داخل چقدر است؟ پاسپورت ایرانی از چه اعتباری برخوردار است؟ تمدن ایرانی که در شمار چهار تمدن نخست بشر (ایران، عراق، مصر و چین) است، در چه سطح و جایگاهی از تمدن جهان قرار دارد؟ ادبیاتمان که سرآمد ادب جهان (در هزارهی اخیر) بوده است، چه حالی دارد؟ نوابغ، نخبهگان و کارآفرینان ما، از چه جایگاهی در داخل و خارج برخوردار هستند؟ تورم، رکود، اقتصاد و قدرت خرید چه سیر و حرکتی دارند؟ ذخایر زیرزمینی، و سرمایههای ملی (مادی و معنوی) ما چه سهمی از سرمایه و بازار جهان را داراست؟! سهم و جایگاه ما در بازار جهانی چقدر و چندم است؟ وضعیت گردش گری (در ردیف ده کشور برتر جهان هستیم) و حال محیطزیستمان چه طور است؟ امید به زندگی و حال عمومی مردم چگونه است؟ میزان طلاق، افسردگی، مصرف انواع دارو، اعتیاد، خودکشی، خودفروشی و … در چه حد و جایگاه است؟! تأثیر سهمیههای ناعادلانهی کنکور بر نظام آموزشی، جوانان، تصدی مشاغل و اثرات مستقیم و غیرمستقیم آن به چه میزان است؟! خودکفایی، صنعت، کشاورزی، آموزش و… چه طور؟
هرگز به این فاجعهی به وقوع پیوسته فکر کردهایم که چه بهروزمان آمده و میآید؟ به میلیونها کشاورزی که کشاورزی را رها کرده و به شهرها هجوم آوردهاند؟ و نیز صدها هزار تَن «کشاورزی که کشاورز نیستند» اما در هیئت کشاورز، به ساختن باغ ویلا در حاشیهی شهرها و روستاها به کشاورزی پرداختهاند؟! اینان کارکنان دولت، اساتید، پزشکان، معلمان، کارمندان، بازاریان، اصناف و… هستند که در نظام ورشکستهی اقتصادی و توزیع ناعادلانهی ثروت، بخشی از سرمایهی مازاد خود را با تصرف باغها، مزارع، کوه و جنگل و… به اختلال در نظام کشاورزی پرداخته، و در حقیقت نظام اجتماعی ـ طبقاتی سالم را به بیماری لاعلاج دچار کردهاند؟! مسبّب اصلی این بیماری لاعلاج، مدیران و مسئولینی هستند که از شعارها و باورهای اصلی و اولیهی انقلاب فاصله گرفته و با تغییر محل سکونت خود «از جنوب به شمال»، از ساده زیستی به اشرافیگری، از قناعت و انصاف به مصرف و اسراف و… روی آورده، و پیشتاز و الگوی این شیوه از زندگی شده و زمینخواری، کوهخواری و جنگلخواری را مسبب و بسترساز شدهاند و… .
اینک و با لحاظ جمیعِ نکات برشمردهی بالا، در این برههی واقعاً حساس، که امنیت ملی کشورمان نیز در مخاطرهای شدید قرار دارد، مسبّبین (مسئولین) این معضلات دست به دامن مردم شده و از آنان میخواهند که در انتخابات پیشرو شرکت کنند؛ مردم نیز با این پرسش سخت و چالشی روبهرو هستند که: آیا در این انتخابات شرکت کنیم یا نه؟
2 . رأی بدهیم یا نه؟!
ابتدا بد نیست بدانیم که «رأی» به چه معناست؟ رأی به معنای اندیشه، فکر، نظر، عقل، تدبیر، عقیده و… است. آنجا که صحبت از « رأی » دادن به میان میآید، به معنای نظر خواستن است، آنکه از دیگران نظر میخواهد، لازم است به اندیشه، فکر و نظر دیگران احترام بگذارد وگرنه ضرورتی ندارد که از دیگران نظر بخواهد! کسی هم که میخواهد «رأی» بدهد، در حقیقت میخواهد فکر و نظر خود را بیان کند. بر این اساس اگر رأیدهنده بداند کسی برای بیان عقیده و نظرش حرمتی قائل نیست، منطقاً از اظهار(رأی دادن) نظر، اجتناب خواهد کرد!
نکتهی اصلی مورد نظر این نوشتار این است که: آیا رأی بدهیم یا نه؟! در پاسخ به این سؤال بیواسطه باید گفت: آنکه نظام سیاسی کشورش را «جمهوری» انتخاب کرده است، پیشاپیش پذیرفته است که “رأی” بدهد.
«جمهوری» به چه معناست؟ جمهوری، نوعی حکومت که در آن جانشینی رئیس کشور موروثی نیست و مدت ریاست غالباً محدود است و انتخاب با رأی مستقیم یا غیرمستقیم مردم است. دوران تصدی محدود بوده و تأکید اصلی مفهوم “جمهوری” بر نبودِ منصب دایمی برای شخص اول مملکت است.
جمهوری غالباً متضمّن درجاتی از دموکراسی نیز هست، امّا در عین حال بر بسیاری از دیکتاتوریهای غیرسلطنتی (کرهی شمالی، سوریه، در حال حاضر و عراق و لیبی و …. در گذشته نمونهی دیکتاتوری آن) نیز اتلاق میشود و در این وجه صرفاً به معنای «غیر سلطنتی» است.
پس از واکاویِ دو مفهومِ «رأی» و «جمهوری» و پذیرش پیششرط «جمهوریت» که همانا «رأی» دادن است، باید به این سؤال اساسیتر پاسخ داد که: چرا مردمی که «انقلاب» کرده و نظام سلطنتی پیشین را کنار زدهاند، در این برههی تاریخی و حساس دچار تردید و تفرقه و تشتت هستند؟! برخی نظرسنجیها و همچنین پژوهشهای میدانی، مبیّن آن است که اکثریت جامعه تصمیم به عدم مشارکت در انتخابات پیش رو را دارد!
پرداختن به چراییِ شکستن قرارداد اجتماعیِ پذیرفتهشده توسط مردم (جمهوریت و رأی) و پشت کردن به صندوقهای رأی، پیشینهای چندان غنی و قوی دارد که نیازمند پژوهشی عمیق و ویژه، در چهار دهه از عمر جمهوری و تجارب تلخ و شیرین انتخاباتی، آنهم توسط صاحبنظران است.
با این وجود، شواهد شورشدنِ آش “جمهوری” چندان نمایان است، که رعایایی چون نگارنده نیز فهمیده و به شماری از آنها در همین وجیزه اشاره شد؛ مصداق ملموس و مشهود آن، همین انتخاباتِ پیش رو و چیدمان برگزیدهگان آن توسط جمعی شش نفره (شورای نگهبان) است، و نه جمهور مردم! آنهم نه از میان داوطلبان آزاد، بل آن شماری که با قواعدِ حاکم بر چهار دههی عمر «جمهوری» آشنا بوده و شرایط را پذیرفتهاند.
ختم کلام را با جملهای از رهبر نهضت ملی ایران زندهیاد “دکتر محمد مصدق” به پایان میبرم: «اگر پادشاهی رأی ملت خود را به هیچ شمرد، چگونه میتوان انتظار داشت که دول بیگانه آن را به هیچ نشمرند و به مملکت تجاوز نکنند؟!»
اجازه بدهید به این نکته نیز اشاره کنم، افرادی با سن و فکر و باورهای من که خود از بشکههای باروت انقلاب57 بودهاند، اگر نقد و انتقادی دارند و اگر سخن و کلامی به زبان میآورند، برآمده از تنور دلسوختهی آنان است. (بلانسبت همهی همنسلان و همگنان و همفکران) حکایت آن چهارپایی را داریم که « دُم نیافته، دو گوش گُم کردیم » ما آرمانها و آرزوهای بزرگی برای کشور عزیزمان ایران داشتیم و داریم و آنچه میگوییم صرفاً از سر دل سوزی و میهندوستی است وگرنه با گذر شش دهه از عمر نه دنبال جاهیم و نه مقام، بدهکار نسلهای بعد از خویشیم که پیوسته به چالشمان میکشند و خود را طلب کارمان میدانند و حق دارند!
با این نحوه از گزینش داوطلبان و تجاربی که از انتخابات چهار دههی پیش از این دارند و نوع حکومتی (جمهوری) که ما با 98 درصد رأی برایشان انتخاب کردیم، با چه منطق و رویی باید از فرزندانمان تقاضا کنیم که در انتخابات شرکت کرده و اظهار (رأی) نظر کنند؟! بر میانهی چنین احوالی است که، استیصال را زیر لب زمزمه میکنم که: «به کجای این شب تیره بیاویزم، قبای ژندهی خود را ؟!»
منابع و مآخذ:
ـ فرهنگ سیاسی، داریوش آشوری، ص78
ـ خاطرات و تألمات مصدق، دکتر محمد مصدق، ص202
به کجای این شب تیره بیاویزیم؛ قبای ژندهی خود را؟!!
«به بهانهی انتخابات پیشِرو» به کجای این شب تیره بیاویزیم؛ قبای ژندهی خود را؟!! حسن قربانی لابد شما هم ماجرای آن مرد کریهالمنظر را شنیدهاید، که از دختری زیباروی طلب بوسه میکند! ماجرا بدین قرار است که: میانه مردی خپل، زشتصورت و آبله روی، که چشمانی تنگ و لوچ دارد، لنگ است و کچل؛ با […]
- نویسنده : حسن قربانی
- منبع : صدای خاوران