• امروز : شنبه, ۱ دی , ۱۴۰۳
  • برابر با : Saturday - 21 December - 2024
پارس وی دی اس
12

بهاری شدن دل‌ها، روزها را بهاری می‏کند

  • کد خبر : 10057
  • ۲۹ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۱:۳۴
بهاری شدن دل‌ها، روزها را بهاری می‏کند
صدای خاوران-ماهی‏ هایم با گردنی افراشته، سر از آب بیرون می‏کنند تا اکسیژن تازه بیابند حتی در کیسه در بسته پلاستیکی و چه اشتباهی که این اکسیژن حیات‏دهنده نیست، این مرغ همسایه است و نه غاز و از دست یکی به دست دیگری پناه بردن، باید درون خانه و آب راهی جست برای زنده ماندن، برای زنده نگه داشتن فرهنگ و آیین. ماشین زمان را رها می‏کنم، می‏خواهم راهم را کج کنم. سری به این هیاهوهای انتخابات بزنم که به نگاه تا نوک‌بینی بعضی‏ها جلب می‌شوم. دلم می‏گیرد برای خودم که بعضی‏ها فکر می‏کنند اهل مطبوعات بودن، شغل نان و آب داری است نمی‏دانند چه غصه‏هایی از این مردم که بر دلم سنگینی می‏کند.

یکسال گذشت، بهار از پس زمستان سرد و سیاه آمد تا لباس سبز نو بپوشد، من با چهار ماهی قرمز کوچکی که خریده‏ام و در یک کیسه پلاستیک گذاشته‏ام، دلم می‏خواهد هوار بزنم که ماشین زمان نگه‏دار، اما بی‏کله و بدون ترمز می‏رود آن هم با چه سرعتی!

ایرانیان که زبان عید را میدانند، میدانند بیماهی، بیسمنو، بیسبزه و بیلباس نو کودکان، نفت بی‏نفت با اجاق‏های سرد، سفره‏های بی‏نان، یقه‏های چرک، بچه‏های غم، بچه‏های شادیساز بی‏فردا چگونه می‏توانند عید داشته باشند؟

دلم می‏گیرد برای بچه‏های بی‏خانه، دلم می‏گیرد برای بی‏چیز بودن‏شان در نوروز، برای خانه تکانی بدون امید به آینده، برای بی‏نانی، برای خود‏فروشی، برای آدمفروشی، میگذرم از کوچه‏ ها و خیابان‏هایی که قدرت‏های اقتصادی شهر درآن جایند. می‏گذرم از دخترکی که شب هنگام هوای پدرش را می‏کند که در بند است و مادرش با چه جان کندنی نان شب‏شان را تهیه می‏کند چه رسد به ماهی و سبزه سفره هفتسین و کارگری که نمی‏تواند با زندگی کارگری، ماهی سفید و سبزی پلو شب عید را برای هفتسر عائله‏اش تهیه کند و دلش گرفته است.

بدتر از آن برای مردی که با لیسانس، شاگرد بقالی است و دیگر هیچ چیز را قبول ندارد حتی صداقت آدم‏ها، حتی باورهای ما بزرگترها را، دلم می‏گیرد برای دوستم که فوقلیسانس است و قراردادی تدریس میکند در حالی که برادرش که دانشگاه نرفته و سواد هم ندارد هیوندای بالاترین مدل سوار میشود و شامپو 200 هزارتومانی خریده است.

ماهی‏ هایم با گردنی افراشته، سر از آب بیرون می‏کنند تا اکسیژن تازه بیابند حتی در کیسه در بسته پلاستیکی و چه اشتباهی که این اکسیژن حیات‏دهنده نیست، این مرغ همسایه است و نه غاز و از دست یکی به دست دیگری پناه بردن، باید درون خانه و آب راهی جست برای زنده ماندن، برای زنده نگه داشتن فرهنگ و آیین. ماشین زمان را رها می‏کنم، می‏خواهم راهم را کج کنم. سری به این هیاهوهای انتخابات بزنم که به نگاه تا نوکبینی بعضی‏ها جلب میشوم. دلم می‏گیرد برای خودم که بعضی‏ها فکر می‏کنند اهل مطبوعات بودن، شغل نان و آب داری است نمی‏دانند چه غصه‏هایی از این مردم که بر دلم سنگینی می‏کند.

برای لحظاتی آن‏چه در این سال روی‏داده را پشت سر می‏گذارم. به شکوفه‏هایی که می‏خواهند در حیاط خانه‏مان برویند فکر می‏کنم، خوشحالم و با نشاط می‏شوم.

حالا دیگر دلم برای کودک بی‏ماهی، آن مردی که بیگاری می‏کند و… نمی سوزد به امیدم که اگر دل‏های ما بهاری شود روزهای همه ما بوی بهار می‏گیرد.

لینک کوتاه : https://sedayekhavaran.ir/?p=10057
  • نویسنده : زهره احمدی
  • منبع : صدای خاوران
پارس وی دی اس

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.