صدای خاوران – وقتی سخن از اصلاحات در ایران به میان میآید، افکارعمومی آن را به عملکرد چند مدیر و مسئول به ظاهر اصلاحطلب در دولتی ائتلافی که رئیس آن هرگز نه خود و نه یاران همراهش را اصلاحطلب معرفی ننموده است و چه بسا در تضاد با مفهوم و شیوه اصلاحطلبی نیز سوابقی پُرشمار دارد! این روزها به خصوص با شانتاژ جریان سیاسی تمامیّتخواهِ مخالف هر تغییر و اصلاح که به طور ذاتی و نه اتفاقی و یا انتخابی به رأی مردم؛ حاکم بر ارکان کلیدی کشور میباشد، چنان وانمود میشود که هرچه مشکلات در ایران امروز بوجود آمده است، حاصل حمایت و مشارکت برخی اصلاحطلبان است حال آنکه جدا از عملکرد کلی دولت که فرصتی دیگر میطلبد، حداقل این مورد غیرقابل انکار است که اصلاحطلبان شناسنامهدار واقعی، سالهاست که نه در دولت و نه در مجلس، به مدد نظارتهای استصوابی و امضایی، حتی با سوابق روشن و بالای اجرایی، امکان حضور و تصمیمگیری و تصمیمسازی نداشته و ندارند!
امروز اما در پی یک ربع قرن تکرار واژه اصلاحات و اصلاحطلبی، زمان آن رسیده است تا تکلیف و تعریف این واژگان مشخص گردد که در این زمانه قیل و قال پرست، همانند بسیاری دیگر از واژگان مقدس، دچار تهاجم و ظلم نگردد.
اصلاحطلبی و بهبودخواهی قرنهاست که در سراسر دنیا با هدف اصلاح امور به شیوههای مسالمتآمیز که عمدتاً از نظر زمانی هم تدریجی و مرحله به مرحله خواهد بود، مطرح است و دو شکل کلی از این گفتمان، به صورت بهبودخواهی حکومتی و اصلاحیگری اجتماعی در تاریخ قرنهای اخیر بسیاری از ممالک، قابل استناد و برشمردن است و در این میان شاخصترینشان مربوط به حرکاتی است که دوگانه مذکور، همزمان یا در امتداد هم رخ دادهاند و به وقوع توسعه هم زمان سیاسی ـ اقتصادی و فرهنگی ـ اجتماعی کمک کرده است. به خصوص در قرن اخیر، گفتمان اصلاحطلبی در حقیقت برای ایجاد، پیشبرد و تثبیت دموکراسی در ساختارهای سیاسی غیردموکراتیک شده است که خواستهای برآمده از دل نیازهای اجتماعی و فقدانها و خلأهای ساختاری و قانونی تلاش فراوان نموده است.
اصلاحطلبی به مثابه یک گفتمان، به دنبال تغییرات آنی و براندازانه که منجر به تخلیه غیرقابل کنترل انرژی انباشت شده اجتماعی و تبعات غیرقابل اجتناب در فضای انقلابی نیست بلکه نظریهای در تقابل با انقلابیگری است که البته این تقابل به معنای تن دادن به ادامه و بازتولید وضع موجود هم نیست و در حقیقت تبدیل ارادهی جمعیِ خواهان تغییر به اصلاح و رفرم وضع موجود است؛ برای رسیدن به مطلوبی که بر آن یک اجماع عمومی و حداکثری خواهد بود. شاید اصلیترین دلیل بازپرداخت نظری نگارنده به گفتمان اصلاحطلبی و تلاش برای ترسیم مرزهای گفتمان اصلاحطلبی و مشخص کردن تفاوتهایش با عملکرد اصلاحطلبان به ویژه در دهه اخیر، همین جایگاه بیبدیل نظری ـ گفتمانی است که در میانهی گفتمان رادیکالی برانداز و انقلابیگر و گفتمان محافظهکار استمرارگر وضع موجود؛ تنها تفکر نظری است که همچنان میتواند در تلاش برای بهبودخواهی، خلأ بین حکومت و مردم را پُرنموده و به مثابه یک گفتمان سیاسی از ماهیت خود، اعاده حیثیت کند؛ و با تبارشناسی جریانی و آسیب شناسی ساختاری ـ عملکردی خویش، در کشورمان طرحی نو در اندازد.
بیگمان این اتفاق مستلزم چند پیش فرض اساسی است که تئوریسینهای اصلاحات بایستی با راهبردی مشخص به آن ورود نمایند تا بتوانند همانند اسلاف خویش در کشورهای تحول یافته در اثر اصلاحات، از این گذار پر خطر به سلامت و توفیق بگذرند و مملکت را به ساحل سعادت برسانند!
تمامی اصلاحگران تاریخ که به توفیق رسیدهاند، بارها مسیر و روشها را به تناسب زمان و مکان تغییر دادهاند تا توانستهاند راهبردی مؤثر بر حکومت و یا مردم بیابند و اینگونه نبوده است که سالهای مدید را با یک فرمان و مسیر طی نمایند. در این ربع قرن که از بروز فاز جدید اصلاحطلبی در ایران میگذرد، تنها تاکتیک، اصلاح از مسیر کسب صندلی قدرت تعریف شده است و در کشاکش این جدال، خواسته یا ناخواسته؛ تنها حفظ همین گوهر گرانبها، پس از کسب آن در رأس امور قرار گرقته است چنان که گویی بیرون راندن رقیب و تطهیر جایگاهها، معنی واقعی و تام و تمام اصلاح است!
تأثیر حضور در قدرت چنان زیربنایی و تحول گرایانه نبوده است و شاهد آن عدم بقای اثرات بر بدنه جامعه است. در حرکتهای اصلاحی متحول گرایانه، عمده هدف و راهبرد پس از راهیابی به اریکه قدرت، اصلاحات کلیدی در زیرساختهای اندیشهای و فکری جامعه نظیر آموزش و پرورش، دانشگاهها، حوزه فرهنگ و هنر و… است به نحوی که با ارایه و اجرای راهبردها و برنامههای مدون و مشخص، نسلی متفاوت تربیت شوند!
این مهم در سالهای حضور اصلاحطلبان در بدنه حکومت به شکل هدفمند و زیربنایی در دستور کار قرار نگرفت و لذا به جای صرف فرصت به وجود آمده در رفتارهای تحولگرایانه؛ در آموزش و پرورش صرف عزل و نصبهای سیاسی، در دانشگاهها صرف نزاعهای سیاسی احزاب و جریانات که دانشجویان و روزنامهها را پاتوق خود کرده بودند و… گردید! شاید برخی مدعی وجود چنین اثراتی باشند اما رنگ رخسار خبر میدهد از سرّ درون!
هیچ گروهی در تاریخ نتوانسته به صِرف مشارکت در بخشهای خدمات و تدارکات یک حکومت؛ به تغییر در اندیشه و تفکر دست یابد چراکه صِرف در اختیار گرفتن بخشهای بیاختیار از اداره کشور، ضمن عدم دستیابی به اصلاحات زیربنایی و پیشبرد آن، باعث اُفت حیثیتی ناشی از ناکارآمدی در مشکلات روزمره ریشهدار نظام سیاسی، در اذهان عمومی نیز میگردد. بنابراین امروز و با گذشت ربع قرن از عمر اصلاحطلبی که با در اختیار گرفتن دولت در خرداد 76 آغاز گردیده و به انتهای دولت ائتلافی فعلی ختم میگردد؛ گفتمان اصلاحطلبی ایران نیز بایستی تکلیف خود را از کسب قدرت مشخص نماید که آیا حضور در بدنه حکومت، وسیله است یا هدف؟
در گفتمان اصلاحطلبی امروز که دموکراسی هدف نهایی آن است، مردم اصلیترین نقش را دارند و بایستی جایگاه آنها در راهبردها مشخص باشد نه اینکه صِرف رأی و حضورشان، زینت بخش و صحنه آرای مجالس سیاسی و انتخابات باشد.
آموزش مداوم مردم به ویژه تربیت اجتماعی آنها از اساسیترین وظایف گفتمان اصلاحات است. مطالبهگری، حقخواهی، آزادیطلبی، عدالتطلبی و… از جمله خصلتهایی است که موجب تحولات جامعه میگردد و بایستی در جوامع مشتاق دموکراسی توسط گفتمان تحولخواه نهادینه شود و این موهبتها با حرف و شعار به دست نمیآید بلکه مستلزم نهادسازیهای اجتماعی و آموزش و تمرین مداوم است که بتواند مایه حرکت و توسعه در کشور و مشارکت مردم در تمام بخشها، اعم از انتخابات، مطالبهگری، تصمیمگیریها و تصمیمسازیها گردد. بیشک مردم نیز در چنین رویکردی امیدوارانه با چنین گفتمان تحولخواهی همراهی خواهند کرد و از توهّم قهر متنیابی معجزهگر برای تغییر بیرون خواهند رفت و خود را به عنوان قهرمان تغییر و اصلاح، باور خواهند نمود!