کتاب «آنقدر که نخواهم رئیسجمهور شوم» نوشته مرضیه گلابگیر به سال 1391 توسط نشر ققنوس در 96 صفحه چاپ و در اختیار اهل کتاب قرار گرفت.
این یک داستان است.
مامان هر وقت جایی درخت گل سرخ ببیند و یا به یاد درخت گلش بیفتد میگوید: نمیدونم چرا از اون سال به بعد دیگه گل نداد. همه میگن چون سال نویی همهی گلهاشو کندید، قهر کرد. گل میداد به این درشتی این قد.
بعد پنج تا انگشت را از هم باز میکند و کاسهی دستش را نگاه میکند. انگار که یک گل سرخ درشت، وسط کاسهی دستش باشد.
آنوقت آه میکشد و میگوید: «از این سر، تا اون سر خیابون، کامیون بود، پر سرباز؛ فقط همون یک کامیون که اومد جلو، سرتفنگاش گل سرخ بود. بقیه گل میخک داشتن.»
باد میزند و ورقهایم را از زیر جا عینکیام در میآورد. میروند و گیر میکنند به درخت نارنجی که مامان قبل از اینکه درخت گل را از جا در بیاورد کنارش کاشته بود. درخت نارنج حالا پر از نارنج است، نارنجی نارنجی.
درخت نارنج چند سال اول بار نداد. فقط دراز میشد و میرفت بالا. خانم متقی گفت: شیراز درخت نارنج و لیمو که بار ندهد عروسش میکنند. یک تور میاندازند سرش و نقل میریزند رویش. آن سال که گفت، سال بعد، درخت عروس نشده نارنج داد. همین شده بود مایه خنده.
از سهکنجی، ایوان آنجا که آفتاب کش آمده، بلند میشوم. با آنکه خانه پهلو و روبرو، هر دو را چند طبقه ساختهاند؛ اما آفتاب مشرق هنوز ایوان را میگیرد.
کاغذهایم را جمع میکنم و برمیگردم توی مثلث آفتابم مینشینم. مجبور میشوم قندان و لیوان را هم به کمک بگیرم تا داستانهایم با باد نروند، به سراغ درخت نارنج و لای شاخههایش گیر کنند. میخواهم همه را بنویسم. همه را، حتی بریدن آن روز درخت را. مامان درخت را از کف برید.
خواندن کتاب داستانی فوق را به اهالی دیارمان توصیه میکنیم.