به گزارش صدای خاوران- بهمنماه هرسال، خاطره سازترین دوران انقلاب است. چهبسا افرادی که با خون خود نهال انقلاب را آبیاری کردند و با تلاش جوانان انقلابی در اقصی نقاط ایران، انقلاب به رهبری امام خمینی(ره) به پیروزی رسید. از این جوانان انقلابی در شهرهای کوچک و روستاها بسیار بودند که با اعتقاد خاص مذهبی با پیروی از ائمه اطهار، پا در این راه گذاشتند. در شهرستان کاشمر هم شهیدان انقلابی همچون حسن و احمد باقری، رضا غلامیزاده ، بهبودی، ترابی و… از شهدای انقلاب دیار ترشیز به شمار میروند، یکی از این عزیزان “شهید غلامی” است که میدان ورودی شهر کاشمر مزین به نام اوست. او اهل کوهسرخ بود و در تظاهراتی در دیماه سال 57 در مبارزه با دژخمیان رژیم طاغوت به شهادت رسید. اینک در روزهای دهه فجر امسال گفتگویی صمیمی با مادر، برادر و پدر این مبارز انقلابی داشتیم که شما را به مطالعه این گفتگو دعوت میکنیم.
*رضا جوانی انقلابی
مادر شهید غلامیزاده گفت: رضا اولین فرزندم بود و در سال 1338به دنیا آمده و زمان شهادتش 18سال بیشتر نداشت.
“بتول صابری” مادر شهید رضا غلامیزاده است. او که هنوز پس از چندین سال، آسمانی شدن فرزندش، با گفتن هر کلمهای، اشک در چشمانش حلقه میزند؛ با بغض میگوید: رضا همچنان که درس میخواند، به پدرش در کارهای کشاورزی کمک میکرد.
او میگوید: رضا آنچه دوست داشت برایش محقق شود، اتفاق افتاد. پس از شهادتش آنچه در دفتر خاطراتش نوشته بود، اتفاق افتاد.
خانم صابری ادامه میدهد: انقلاب و تحرکات انقلابی به معنای واقعی در منطقه کوهسرخ شروع نشده بود، که معلمی به نام آقای میرزایی به منطقه میآمد و برخی شبها تا صبح برای جوانان سخنرانی میکرد و رضا پای صحبتهای او مینشست. در آن دوران تا صبح در تاریکی شهر و روستا عکس و اعلامیه توزیع و نصب میکرد.
وی میگوید: رضا علاقه خاصی به ائمه اطهار داشت و همیشه میگفت؛ دوست دارد مثل حضرت علیاکبر و امام حسین(ع) شهید شود.
این مادر شهید ادامه میدهد: در آن دوران که مشغول فعالیتهای انقلابی در منطقه کوهسرخ و روستاهای اطراف آن بود، توسط ژاندارمها دستگیر شد ولی با وساطت داییاش که مسئول آموزشوپرورش بود، آزاد گردید.
این مادر شهید که شش فرزند پسر و یک دختر دارد؛ ابراز میکند: آن زمان بعضی از مردم که وابسته رژیم بودند اعتراض میکردند که «رضا» باعث شده، طرح این مسائل در منطقه مطرح شود.
وی میگوید: در آخرین روزهای قبل از شهادتش دو سه روز از او بیخبر بودیم، اما پدرش موفق شد او را از مشهد به کوهسرخ بیاورد. به او گفتم؛ پسرم کجا هستی الان وقت گوسفند کشی (پروارکشی) است؛ میخواهیم دور هم باشیم و او گفت؛ من بیشتر از 20 روز دیگر مهمان شما نیستم و واقعاً همین اتفاق افتاد.
او میافزاید: روز شهادتش قرار بر برپایی تظاهرات در کاشمر بود و گویا انقلابیون قصد داشتند کلانتری کاشمر را بگیرند، ساعت 6 صبح مردم درب خانه ما بودند. به او گفتم امروز میخواهید با پدرت به باغ بروید؛ ولی او از من خواست امروز شما و پدر بیایید به کاشمر برویم برای حضور در تظاهرات و فردا به باغ برویم؛ من قبول کردم. وقت رفتن، رضا آمد مرا بوسید و خداحافظی کرد و با خودش زمزمه کرد: «میرود به میدان اکبرت، مادر خداحافظ». این بود جملات وداع آخرین و گفت: «مادر خداحافظ» و رفت.
*شجاعت، ویژگی شاخص شهید غلامی
برادر شهید هم از خاطراتش در روزهای حیات او برایمان میگوید و ادامه میدهد: در سال 1355خانهای، پشت مدرسه حاج شیخ متعلق به آقای تورده اجاره کردیم و در ایرانخودرو مشغول به کار بودیم. آن زمان با رضا علاوه بر کار، بهصورت شبانه درس میخواندیم و با ارتباط دوستانهای که با مرحوم حجتالاسلام عربی و آقای حسنزاده داشتیم، فعالیتهای انقلابیمان بیشتر شد. رضا اعلامیهها را در خانههای کاشمر و ریوش توزیع میکرد.
محمود غلامیزاده میافزاید: در دوران اوج انقلاب به مشهد رفتیم و در خیابان دانش، در یک کارگاه نقاشی خودرو کار میکردیم. آن زمان در تظاهرات بسیاری شرکت داشتیم و اغلب روزها در خانه آیتالله شیرازی واقع در چهارراه شهدا حضور مییافتیم.
وی با بیان اینکه چندین مرتبه رضا توسط ساواک و نیروهای آژان دستگیر شد؛ تصریح کرد: یکمرتبه با کمک مردم توانستیم رضا را از دست ساواک آزاد کنیم.
این برادر شهید اشاره میکند: رضا مرد شجاع و نترسی بود و در راهی که پا گذاشته بود استوار بود و به آنچه میخواست رسید.
او میگوید: فراموش نمیکنم وقتی تظاهرات میکردیم و مجبور میشدیم به داخل حرم امام رضا(ع) برویم، گاز اشکآور مردم را اذیت میکرد و رضا برای اینکه مردم اذیت نشوند فوراً آنها را داخل حوض آب داخل صحن میانداخت و حتی جلوی نیروها، کارتن و لاستیک روشن میکرد تا گازهای اشکآور خنثی شود.
غلامیزاده عنوان میکند؛ وقتی شهید باقری تشیع میشد؛ در مراسم با تیرکمان دستی به سمت نیروها سنگ پرت میکرد و آنها را مورد آزار و اذیت قرار میداد.
وی با بیان اینکه رضا یکی از فعالین مؤثر در تظاهراتها و فعالیتهای انقلابی بود و بارها سعی میشد دستگیر و شکنجه و حتی به شهادت برسد؛ میگوید: روزی که مردم کاشمر در حال تظاهرات قصد پایین کشیدن مجسمه شاه در میدان مرکزی شهر را داشتند؛ دو نردبان به هم وصل کردیم تا ارتفاع آن بلند شود و بتوانیم طناب را به گردن مجسمه انداخته و آن را به زمین بکشیم، هرکس بالا میرفت نیروها تیراندازی میکردند و کسی جرأت بالارفتن نداشت؛ ولی رضا با شجاعتی که داشت بالا رفت و میلگردی که آماده کرده بودیم به گردن مجسمه انداخت، هرچند نیروها همچنان به سمت مردم تیراندازی میکردند ولی آن روز شهادت قسمت نشد و برای رضا هیچ اتفاقی نیفتاد.
وی عنوان میکند: روز شهادتش جمعیت زیادی از روستاهای کوهسرخ و کاشمر حضور داشتند و میخواستند مراسم پیکر او را در خیابان اصلی شهر برگزار کنند و از جلوی کلانتری ـ که در کوچه امام 5 فعلی قرار داشت ـ عبور دهند که مأمورین نمیگذاشتند و در دور میدان مرکزی ترابی شهید شد. اسکندری و چندین نفر دیگر هم زخمی شدند و حتی به تابوت شهید هم تیر زدند لذا از خیابان اصلی نتوانستیم عبور کنیم و از سمت خیابان 15 خرداد فعلی ـ خاکی ـ آمدیم و نگذاشتند مراسم خاکسپاری را برگزار کنیم و به درخواست مردم دیار کوهسرخ برای دفن پیکر شهید به کوهسرخ آمدیم.
*قاتلش را بخشیدم
پدر شهید هم میگوید: رضا همیشه میگفت دوست دارم مثل حضرت علیاکبر روی دست پدرم شهید شوم و همان اتفاقی که دوست داشت؛ رقم خورد.
صفرعلی غلامیزاده میگوید: وقتی در مشهد بود، برادرش خبر داد که رضا سه روز است گم شده برای یافتن او به مشهد رفتم و او را ضعیف و بیمار پیدا کردم. موضوع را جویا شدم، گویا در اوج درگیری با چند نفر از انقلابیون در خانه آیتالله شیرازی، آنها را بدون دادن غذا محاصره میکنند، هرچند آنها توانسته بودند با کمک مردم، محاصره را بشکنند و چون لباسهایش را برای شناسایی علامتگذاری کرده بودند، آنها را عوض کرده بود ولی شناسایی شد و مأموران رژیم دنبال موقعیتی برای به شهادت رساندن او بودند.
وی با بیان اینکه بارها با توجه به اینکه مادرش بیتاب دوریاش بوده برای آوردن او به خانه میرفتم از مشهد او را به خانه میآوردم؛ تصریح میکند: با جوانان روستاهای کوهسرخ، فعالیتهای انقلابی زیادی داشت و دوستان انقلابیاش را به خانه میآورد و گاه تا صبح فعالیتهای خود را ادامه میدادند.
این پدر شهید با بیان اینکه در بسیار موارد من و مادرش را هم، همراه خود به روستاها میبرد؛ اشاره میکند: روز آخر فعالیتهای انقلابی رضا، او برای حضور در تظاهرات در کاشمر به همراه تعدادی از اهالی کوهسرخ در هوای سرد زمستان دیماه به کاشمر رفتیم.
غلامیزاده تصریح میکند: پس از تظاهرات در راه برگشت در همین میدان شهید غلامی فعلی ـ شهربانی سابق ـ مأمورین در پشتبام، خانههای سازمانی بودند و رضا هم بالای تاج خاور نشسته بود که مأمورین او را شناسایی کرده و تیر کینه خود را بر او وارد کردند و ضربهای به جمجمهاش زدند و رضا به خواستهاش که شهادت روی دستهای پدر بود، رسید.
وی اظهار میکند: قاتلش از روی تیر و نوع تفنگی که به مأمورین تحویل داده بود، شناسایی شده بود؛ او مأموری اهل شمال کشور بود که دستگیر شده بود و همه تقاضای اعدامش را داشتند و من به منزل حاج آقای سعیدی رفتم تا مشورت بگیرم، ایشان گفتند؛ اگر قاتل پسرت را آزاد و یا اعدام کنید، او شهید است و لذتی که در عفو است در انتقام نیست، لذا من هم قاتلش را بخشیدم.
غلامی زاده ادامه میدهد: مردم برای رضا 40 شبانهروز در روستاهای کوهسرخ و کاشمر مراسم یادبود برگزار کردند.
این پدر شهید میافزاید: بچههای انقلاب با ایمان بوده و اعتقادات خاصی داشتند. آنها پایبند دین، و متأسی به ائمه اطهار بودند و به اهداف انقلابیشان رسیدند. حالا ما باید تلاش کنیم خون شهیدان راه انقلاب پایمال نشود. او به جوانان توصیه میکند راه انقلاب و شهدا را پی بگیرند و بدانند دشمن برای از بین بردن این انقلاب همه تلاش خود را میکند ولی نباید بگذاریم خون شهیدان انقلاب و جنگ تحمیلی پایمال شود، هرچند در سختی هستیم ولی بدانید که این کشور و انقلاب با همین سختیها نگهداری شده است.