صدای خاوران- ساده، بیغل و غش و با همان لهجه شیرین کاشمری صحبت میکند! دلش تنگ است از داغ فراقی که دنیا با هجران پدر بر دلش گذاشته است! گاه بغض گلویش را میگیرد و اشک در چشمانش جمع میشود و گاه میخندد. گفتوگویمان از شهادت پدر و به دنیا آمدنش آغاز شد؛ اما در طول گفتوگو چنان خونگرم و دلنشین، بیآلایش، رسا، گویا و روان صحبت کرد که دلم میخواست حرفهایش به پایان نرسد!
او که موقع شهادت پدرش 10 سال بیشتر نداشت و فرزند ارشد خانواده بود، شاید هنوز نمیدانست؛ قرار است چه مسئولیت سنگینی بر دوشش گذاشته شود. هرگاه در بین سؤالات از او سؤال میکردم از سهمیهها چیزی گرفتهای؟ در جواب میگفت؛ چیزی برای خودش نمیخواهد و مدعی هم نیست، گمان کنم تنها طلبکاریاش از دنیا، پدر است و تنها خواستهاش از مردم و مسئولان، حفظ حرمت خون شهیدان و توجه به راه و مرام آنان است.
گفتوگویمان با «محمد صادقی طرقی»، فرزند شهید «سردار محمدعلی صادقی طرقی» است که میخواهد از روزهای سرد دیماه و سی و پنجمین سال نبودنِ پدرش بگوید.
سؤالاتم با روز تولدش آغاز شد؛ او میگوید: اگرچه متولد 1355در شهر کاشمر است، اما اصالتاً اهل روستای کریزِ کوهسرخ است.
محمد که از همان ابتدا با غرور و افتخار اعلام میکند، فرزند شهید است؛ میگوید: حاصل ازدواج پدرم که در راستای عمل به سنت نبوی بود؛ دو فرزند دختر و دو فرزند پسر است.
او که خودش در سال 81 ازدواج کرده و اکنون دو فرزند دختر و پسر دارد؛ میخواهد به گذشته برگردد و از دوران بودن پدر در کنارشان بگوید.
محمد که در زمان شهادت پدر، محصل کلاس چهارم ابتدایی بوده و 10 سال بیشتر نداشته، در خصوص نحوه اطلاع یافتن از شهادت پدرش میگوید: آن روز به مدرسه میرفتم، در آن زمان اسامی شهدا را در سطح شهر از بلندگوهایی که بر روی ماشینها نصب بود، اعلام میکردند. آن روز هم اسامی اعلام شد، اما وقتی در این بین نام پدرم را شنیدم لحظاتی مات و مبهوت ماندم.
او میگوید: آن روز تا خانه را یکنفس دویدم و دعا کردم اشتباهی رخ داده باشد، اما وقتی رسیدم، با دیدن چهره گریان اقوام به خصوص مادرم، ناخواسته مجبور به پذیرفتن این خبر تلخ شدم که دیگر سایه پدری بر سر ندارم.
این فرزند سردار شهید میافزاید: اگرچه پدرم شهید شده بود، اما مادرم در تمامی این سالها، جای خالیاش را برایمان بهخوبی پر کرد.
او درباره آخرین خاطرهای که از پدرش در ذهن دارد میگوید: قبل از عملیات کربلای 4 و 5 پدرم به همراه شهید یزدانی و شهید فلاح هاشمیان برای خداحافظی به خانه آمدند؛ آن روز من به خاطر شیطنتها و بازیهای کودکانهای که با پدر داشتم در یک کارتن مخفی شدم، پدرم که دنبالم میگشت نتوانست مرا پیدا کند، اما شهید فلاح هاشمیان که متوجه شد؛ بهآرامی لگدی به کارتن زد.
او که بغض گلویش را گرفته و اشک در چشمانش جمع شده بود سرش را پائین انداخته و میگوید: قبل از اینکه پدرم از در خانه بیرون برود، من را در آغوش گرفت و محکم فشارم داد؛ اما از آن زمان دیگر در حسرت در آغوش کشیده شدن از سوی پدرم ماندهام.
برای لحظهای سکوت بین من و او حاکم میشود، نمیدانم چه بگویم که بشود آرامش کنم؛ به سختی میشود حال و روز او را درک کرد.
محمد فکرش را هم نمیکرد، چند روز بعد از خداحافظی با پدرش، خبر شهادت او را بشنود. درباره زندگی بعد از نبودِ پدرش میگوید: شاید سختیهایی که یک فرزند بعد از به شهادت رسیدن پدر با آن مواجه میشود، قابل بیان نباشد؛ اما روزهای بسیار سختی را داشتیم، فرزند ارشد خانواده بودم و یک برادر و دو خواهر دیگر از من کوچکتر بودند، امکانات بسیار محدود و شرایط بسیار سختی داشتیم، برادر کوچکترم در زمان شهادت پدرم دوماهه بود و تمامی این سالها عملاً از داشتن نعمت پدر محروم بود.
وی با بیان اینکه علیرغم تمامی مشکلات و کمبودها، کسیکه در این سالها تمامی مشکلات را بر دوش کشید؛ مادرم بود؛ مطرح میکند: مادرم به بهترین وجه و شکل ممکن به وصیت پدرم که گفته بود فرزندان را بهگونهای تربیت کنید که برای جامعه مفید و سربلند باشند و به مدارج عالیه تحصیلی دست پیدا کنند، عمل نمود.
وقتی از او میپرسم، زندگی فرزند شهید با زندگی دیگر افراد جامعه چه تفاوتهایی دارد؛ بیان میکند: متأسفانه برخی افراد فکر میکنند خانواده شهدا سهمیهها و رانتهای خاصی دارند و این در سالهای اخیر پررنگتر هم شده، در صورتیکه اینگونه نیست.
وی اظهار میکند: اگرچه در تمامی جهان هر شخصی که برای دفاع از وطن و کشور خود جانش را میدهد، دارای امتیازاتی بسیار بیشتر از آنچه در ایران میبینید، هستند و خانواده شهدا در ایران هم مستثنی نیستند، اما متأسفانه بهگونهای در جامعه القاء شده که اگر از امتیازی برخوردارند حق افراد دیگری ضایع شده، درصورتیکه اینگونه نیست.
این فرزند شهید تصریح میکند: متأسفانه بسیاری فکر میکنند همه خانوادههای شهدا در ناز و نعمت هستند و هر چه بخواهند بهسرعت مهیا میشود در صورتیکه اشتباه فکر میکنند و اینگونه نیست به طوری که تا سال قبل در کاشمر،110 نفر از ایثارگران و فرزندان شهدا بیکار بودند.
محمد صادقی که از 18 سال قبل در شهر کاشمر کار طبابت را بر عهده دارد و به برخی فعالیتهای اجتماعی ورود کرده است، عنوان میکند: تمامی موفقیتهایی که تاکنون در زندگی به دست آوردهام را مرهون دعاهای مادر، توسل به شهدا و تلاشهای خودم میدانم.
وی میگوید: در رشته پزشکی امتیاز و سهمیه مطرح نیست، در دانشگاه شهید بهشتی تهران که درس میخواندم رقابت با نخبههای پزشکی بود و در آنجا باید خود دانشجو تلاش کنند.
وی در پاسخ به این سؤال که آیا دوست داشتید پدر شما به جبهه نمیرفت و اکنون در کنارتان میبود؛ میافزاید: این سؤال سختی است اگرچه آرزوی هر فرزندی بودن پدر در کنارش است، اما افتخار میکنم که پدرم برای امنیت و آرامش این کشور شهید شد.
صادقی که بر روی فرزند پسرش نام پدرش محمدعلی را گذاشته است، عنوان میکند: تمام تلاشم این بوده که فرزندانم ادامهدهنده راه شهدا باشند، خوشبختانه شرایط خانواده بهگونهای شده که فرزندانم پیگیر خصوصیات و اخلاقیات شهدا بهخصوص پدربزرگشان هستند، حتی با جمعآوری خاطرات شهدا آنها را به دوستان خود معرفی میکنند.
دیماه که میرسد حال هوای محمد و خانوادهاش تغییر میکند و غم سنگینتری از قبل بر دلشان مینشیند و تنها چیزی که دلشان را آرام میکند برگزاری مراسمهایی برای پدر شهیدشان و شنیدن خاطراتی از زبان همرزمان پدرشان است.
صادقی با بیان اینکه در این ماه همه اعضاء خانواده بیشتر دلتنگ پدر هستند حتی مادرم حال و هوای خاصی دارد، در خصوص آخرین خوابی که از پدرش دیده میگوید: شاید برای بسیاری دیدن این خوابها کلیشهای باشد، اما واقعاً چنین خوابهایی دیده میشود. در آخرین خوابی که دیدم پدرم بسیار خوشحال و در یک فضای سرسبز و بین جمعیت بسیاری بود و مانند همیشه توصیه میکرد اخلاق نیکو و رفتار خوب داشته باشم و به مردم کمک کنم.
وی در ادامه در خصوص گلایههایی که خانواده شهدا از جامعه دارند؛ میگوید: وقتی خانواده شهدا میبینند برای این نظام، انقلاب و خاک چه خونهایی ریخته شده، اما در عوض بیعدالتیها و نامهربانیها را از مسئولین میبینند، برایشان قابلتحمل نیست.
محمد صادقی میگوید: خانواده شهدا از مسئولان انتظار دارند در راستای آرمانها و اهداف شهدا حرکت کنند، آنها از فسادهایی که جامعه وجود دارد گلایهمند هستند.
وی در پاسخ به این سؤال که چرا جوانان امروز، ارتباط خوبی با شهدا ندارند؛ میگوید: علت اصلی، خود خانواده شهدا هستند، خانوادهها باید خاطرات شهدا، وصیتنامهها و زندگینامهها را بهصورت کلیپ، مکتوب، دستنوشته و داستان تهیه کرده و در سطح جامعه انتشار دهند. نباید منتظر ماند که مسئولی به سراغ خانواده شهدا بیاید و بگویند میخواهند کتابی را چاپ کنند. خودِ همرزمان شهدا باید دستبهکار شوند و بهترین کار تهیه داستانهای کوتاه از خاطرات شهدا و پخش در فضای مجازی است.
صادقی عنوان میکند: برخی شهدای ما واقعاً گمنام هستند و نباید اخلاقیات و رشادتها و خاطرات آنها به فراموشی سپرده شود، جوانان ما باید بدانند که اکثر فرماندهان جنگ سنین 19 تا 28 سال داشتهاند.
او در پاسخ به این سؤال که آیا انقلاب توانست نسل جدید را با خود همراه کند، اندکی تأمل میکند؛ اما پس از لحظهای میگوید: خیلی مواقع خودمان را به خواب میزنیم اما واقعیت این است که نتوانستیم و آنهم به خاطر رفتار و عملکرد مسئولان است، ما مردمی بسیار خوب و شریف و همیشه در صحنهای داریم، حتی در بسیاری از اتفاقات ناگوار این مردم هستند که ابتدا به کمک همنوعان خود میشتابند کاش مسئولان قدر مردم را بدانند.
حرف آخر
او حرف آخرش را اینگونه میگوید: تمام تلاشم این بوده که ادامه دهنده راه شهدا بهخصوص پدرم باشم و هیچگاه از این موقعیت سوءاستفاده نکنم، طی تمام سالهایی که مسئولیت داشتهام هیچ امتیازی نگرفتهام و از هرگونه بیعدالتی پرهیز کردهام تا مبادا حق کسی پایمال شود. اگرچه من هنوز، جوان هستم ولی توصیه میکنم که آحاد جامعه با شهدا بیشتر اُنس بگیرند.